2022-11-20 09:08 PM
در آخرین سالهای اقامتم در مسکو، یک نویسنده یِ شهرستانی تازهکاری، هر موقع به مسکو میآمد، سری هم به من میزد. او از این گلایه داشت که حکومت اجازه چاپ رمانها و داستانهایش را نمیدهد.
او تصمیم گرفت به مقر کاگب برود و به آنها اولتیماتوم بدهد که یا دستور چاپ کتاب هایش را در شوروی بدهند یا وی بلافاصله کشور را ترک خواهد کرد.
نویسنده تازهکار به محض ورود به ساختمان کاگب، شخصی را میبیند که به سمتش میآید و به او میگوید: "به به! سلام! پس عاقبت تصمیم گرفتید به دیدنمان بیایید!"
نویسنده پرسید: "یعنی شما میدانید من کیام؟!"
مامور کاگب در حالی که دستانش را از دو طرف باز کرده بود گفت: "مگر کسی هم هست که شما را نشناسد؟ بفرمایید روی این صندلی بنشینید. چه چیزی باعث شد به اینجا بیایید؟ آیا میخواهید به ما بگویید که نظام شوروی را دوست ندارید؟"
نویسنده گفت: "بله دقیقا. من این نظام را دوست ندارم."
مامور کاگب: "میتوانید به ما بگویید دقیقا چه چیز این نظام را دوست ندارید؟"
نویسنده گفت که به نظرش در اتحاد شوروی، هیچ نوع آزادی، به ویژه آزادی هنری، وجود ندارد. حقوق بشر نقض میشود و سطح استاندارد زندگی به صورت مستمر در حال سقوط است.
هرکدام از این حرفها کفایت میکرد که هفت سال زندان، برایش ببرند.
مامور کاگب، پس از اینکه مودبانه به حرف های نویسنده گوش کرد، از او پرسید:" اما چرا این حرفها را دارید به ما میزنید؟"
نویسنده گفت : "میخواستم شما بدانید."
مامور کاگب: "ما میدانیم. همه این چیزها را میدانیم."
نویسنده: "اما اگر همه از این مشکلات خبر دارید، پس باید در جهت بر طرف کردنشان، کاری کرد."
مامور کاگب: "اشتباه شما دقیقا همینجاست. آن چیزهایی که به نظر شما مشکلات است، به نظر ما مشکلات نیست!"
او تصمیم گرفت به مقر کاگب برود و به آنها اولتیماتوم بدهد که یا دستور چاپ کتاب هایش را در شوروی بدهند یا وی بلافاصله کشور را ترک خواهد کرد.
نویسنده تازهکار به محض ورود به ساختمان کاگب، شخصی را میبیند که به سمتش میآید و به او میگوید: "به به! سلام! پس عاقبت تصمیم گرفتید به دیدنمان بیایید!"
نویسنده پرسید: "یعنی شما میدانید من کیام؟!"
مامور کاگب در حالی که دستانش را از دو طرف باز کرده بود گفت: "مگر کسی هم هست که شما را نشناسد؟ بفرمایید روی این صندلی بنشینید. چه چیزی باعث شد به اینجا بیایید؟ آیا میخواهید به ما بگویید که نظام شوروی را دوست ندارید؟"
نویسنده گفت: "بله دقیقا. من این نظام را دوست ندارم."
مامور کاگب: "میتوانید به ما بگویید دقیقا چه چیز این نظام را دوست ندارید؟"
نویسنده گفت که به نظرش در اتحاد شوروی، هیچ نوع آزادی، به ویژه آزادی هنری، وجود ندارد. حقوق بشر نقض میشود و سطح استاندارد زندگی به صورت مستمر در حال سقوط است.
هرکدام از این حرفها کفایت میکرد که هفت سال زندان، برایش ببرند.
مامور کاگب، پس از اینکه مودبانه به حرف های نویسنده گوش کرد، از او پرسید:" اما چرا این حرفها را دارید به ما میزنید؟"
نویسنده گفت : "میخواستم شما بدانید."
مامور کاگب: "ما میدانیم. همه این چیزها را میدانیم."
نویسنده: "اما اگر همه از این مشکلات خبر دارید، پس باید در جهت بر طرف کردنشان، کاری کرد."
مامور کاگب: "اشتباه شما دقیقا همینجاست. آن چیزهایی که به نظر شما مشکلات است، به نظر ما مشکلات نیست!"