2022-11-20 09:51 AM
شبی ملا نصرالدین و زنش نشسته بودند و باهم حرف می زدند . زن پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبره و بعد از مرگ چه بلایی سر آدم می آد ؟
ملا گفت : من که نمرده ام تا بدانم ولی اینکه کاری نداره الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم
.زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یک راست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید . آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد ، ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش میآیند تا سوال و جواب کنند...
ساعت ها گذشت و خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت، صبح که شد کاروانی از آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردن داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد .
ساربانی که افسار چند شتر در دستش بود با دیدن ملا از ترسش افسارها را رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمین ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت .
بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟
ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت ، صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند .ملا فرار کرد و به خانه اش رسید .
زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از اون دنیا برام خبر آوردی ؟
ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند
.( کنایه تا به کسی ظلم نکنی کاریت ندارند)
ملا گفت : من که نمرده ام تا بدانم ولی اینکه کاری نداره الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم
.زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یک راست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید . آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد ، ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش میآیند تا سوال و جواب کنند...
ساعت ها گذشت و خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت، صبح که شد کاروانی از آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردن داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد .
ساربانی که افسار چند شتر در دستش بود با دیدن ملا از ترسش افسارها را رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمین ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت .
بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟
ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت ، صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند .ملا فرار کرد و به خانه اش رسید .
زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از اون دنیا برام خبر آوردی ؟
ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند
.( کنایه تا به کسی ظلم نکنی کاریت ندارند)