2022-11-20 08:55 AM
سالهای ۳۱ _ ۳۰ اوج حکومت دکتر محمد مصدق بود . از احزابی که آزاد بودند و آزادانه همه جا خود را نشان می دادند ، "حزب توده" بود با روزنامه ها و هفته نامه های فراوان ( جد ، طنز ، فکاهی و....) و نهادی که برای جلوگیری از خودسری های این حزب دست به کار می شد، شهربانی بود با کمک به اصطلاح همان گردن کلفت ها و جاهل های شهر که در راس آنان شاید ده نفر بنا به گفته خودشان ( اسمی) بودند و نام آور در رشته خودشان...
در آن سال ها هرروز یکی از احزاب و دسته جات ، بازاری ها و ... گرد هم آیی یا متینگ داشتند و همه ی متینگ ها در میدان مجسمه (شهدای کنونی ) بر پا می شد .
یک روز حزب توده آگهی داده بود که فلان روز خیال برپا کردن متینگ دارد . پیرو این آگهی به شهربانی دستور سری رسیده بود که هرجور شده از متینگ آنان جلوگیری کنند .
با دریافت این دستور شهربانی همه ی گردن کلفتهای ( اسمی) را خواست که خیلی سرّی دور هم جمع بشوند و در پی راه کاری برای جلوگیری از متینگ توده ای ها باشند .
ناگهان در شهر شایع کردند که : فردا وفات است و بازار بسته است و هیئت ها ی مذهبی و سینه زنها از سوی مساجد به طرف حرم مطهر ( رضوی ) به راه خواهند افتاد .
پیرو این خبر ، همه از هم می پرسیدند که ، چه وفاتی ؟ وفات کیست ؟ و ساعتی بعد در میان مردم پخش شد که : به یک روایت وفات ( مسلم ابن عقیل ع ) است و باید عزاداری برپا شود .
برنامه این بود که بازار را ببندند و هیئت ها را راه بیندازند و کم کم در راه ، آنان را بکشانند تا جای متینگ حزب توده و در آن جا با استفاده از چوب های پرچم ها و دیگر آلات لازم ، حمله به توده ای ها و کتک جانانه و .....
اما بازار بسته شد و هیئت ها راه افتادند و دیگ های شله بر پاشد و تنها رویداد آن روز این بود که : چون ماجرا به گوش سران توده در مشهد رسیده بود ، آنها نیز خیلی زود همه ی وابستگان را آگاه کرده بودند که متینگ برگزار نمی شود ...
و این جور شد که افراد حزب توده آن روز جان سالم به در بردند ...
در آن سال ها هرروز یکی از احزاب و دسته جات ، بازاری ها و ... گرد هم آیی یا متینگ داشتند و همه ی متینگ ها در میدان مجسمه (شهدای کنونی ) بر پا می شد .
یک روز حزب توده آگهی داده بود که فلان روز خیال برپا کردن متینگ دارد . پیرو این آگهی به شهربانی دستور سری رسیده بود که هرجور شده از متینگ آنان جلوگیری کنند .
با دریافت این دستور شهربانی همه ی گردن کلفتهای ( اسمی) را خواست که خیلی سرّی دور هم جمع بشوند و در پی راه کاری برای جلوگیری از متینگ توده ای ها باشند .
ناگهان در شهر شایع کردند که : فردا وفات است و بازار بسته است و هیئت ها ی مذهبی و سینه زنها از سوی مساجد به طرف حرم مطهر ( رضوی ) به راه خواهند افتاد .
پیرو این خبر ، همه از هم می پرسیدند که ، چه وفاتی ؟ وفات کیست ؟ و ساعتی بعد در میان مردم پخش شد که : به یک روایت وفات ( مسلم ابن عقیل ع ) است و باید عزاداری برپا شود .
برنامه این بود که بازار را ببندند و هیئت ها را راه بیندازند و کم کم در راه ، آنان را بکشانند تا جای متینگ حزب توده و در آن جا با استفاده از چوب های پرچم ها و دیگر آلات لازم ، حمله به توده ای ها و کتک جانانه و .....
اما بازار بسته شد و هیئت ها راه افتادند و دیگ های شله بر پاشد و تنها رویداد آن روز این بود که : چون ماجرا به گوش سران توده در مشهد رسیده بود ، آنها نیز خیلی زود همه ی وابستگان را آگاه کرده بودند که متینگ برگزار نمی شود ...
و این جور شد که افراد حزب توده آن روز جان سالم به در بردند ...