2022-11-27 10:41 AM
«آیةالله وحید خراسانی نقل کردند: وقتی همسر مرحوم آیةالله خوئی در نجف از دنیا رفتند، برای تسلیت ایشان به منزلشان رفتم. دیدم خیلی پریشان و ناراحت هستند. بعد این جریان را نقل کردند:
روز اوّل ازدواجمان هیچ در بساط نداشتم. فکر میکردم حالا روز اوّل زندگی، ظهر چهکار کنیم؟ همسرم به من گفت: چرا فکر میکنید؟ گفتم: روز اوّل زندگی است، چیزی در بساط نداریم، ناهار نداریم. گفت: شما بروید درس، به این کارها کار نداشته باشید، وظیفهٔ شما درس خواندن است.
من رفتم درس مرحوم آقا ضیاء. ظهر آمدم دیدم آبگوشت درست کردهاند. گفتم: از کجا؟ گفتند: شما که رفتید، رفتم میان آشغالهایی که بیرون ریخته بودند گشتم، یک ظرف مسی شکستهای پیدا کردم، بردم فروختم، گوشت خریدم، آبگوشت درست کردم. شما تا من هستم از جهت زندگی، فکر و دغدغهای نداشته باشید».
(ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۲، ص۹۵؛ ناقل: سیّد محمّدباقر بحرینی)
روز اوّل ازدواجمان هیچ در بساط نداشتم. فکر میکردم حالا روز اوّل زندگی، ظهر چهکار کنیم؟ همسرم به من گفت: چرا فکر میکنید؟ گفتم: روز اوّل زندگی است، چیزی در بساط نداریم، ناهار نداریم. گفت: شما بروید درس، به این کارها کار نداشته باشید، وظیفهٔ شما درس خواندن است.
من رفتم درس مرحوم آقا ضیاء. ظهر آمدم دیدم آبگوشت درست کردهاند. گفتم: از کجا؟ گفتند: شما که رفتید، رفتم میان آشغالهایی که بیرون ریخته بودند گشتم، یک ظرف مسی شکستهای پیدا کردم، بردم فروختم، گوشت خریدم، آبگوشت درست کردم. شما تا من هستم از جهت زندگی، فکر و دغدغهای نداشته باشید».
(ما سمعتُ ممّن رأیتُ، ج۲، ص۹۵؛ ناقل: سیّد محمّدباقر بحرینی)