2022-11-24 06:50 PM
من آنجا خدا را دیدم
[مرحوم سیّد رضا دربندى فرمود که] یکى از دوستان نقل مىکرد:
خرّازىفروشى که نزدیک چهارراه حسنآباد، کنار خیابان بساط پهن مىکرد گفت: من خدا را دیدم. گفتم: چه طور خدا را دیدى؟ گفت: پاسبانى بود به نام علىخان که همهٔ مردم را ناراحت مىکرد... روزى – در زمان کشف حجاب که حجاب براى زنان ممنوع بود – زنى که روسرى سرش بود، از اینجا مىگذشت. علىخان به آن زن گفت: روسرى را بردار. آن زن گفت: من مخالف دستور دولت عمل نمىکنم؛ ولى مانعى دارم که نمىتوانم روسرىام را بردارم. پاسبان گفت: امکان ندارد، باید روسرى را بردارى. دوباره آن زن گفت: آقاى پاسبان، من متمرّد نیستم؛ ولى مانعى دارم که نمىتوانم. کمکم مردم دور پاسبان جمع شدند و وى دست برد و یک مرتبه روسرى را از سر زن برداشت. سر آن زن طاس بود و مو نداشت. همهٔ مردم خندیدند. زن هم خجالت کشید و رفت. پس از چند لحظه با چشمان خودم دیدم که مغز سر علىخان زیر ماشین است!
من آنجا خدا را دیدم. یعنى فهمیدم که: جهان را صاحبى باشد خدا نام.
[مرحوم سیّد رضا دربندى فرمود که] یکى از دوستان نقل مىکرد:
خرّازىفروشى که نزدیک چهارراه حسنآباد، کنار خیابان بساط پهن مىکرد گفت: من خدا را دیدم. گفتم: چه طور خدا را دیدى؟ گفت: پاسبانى بود به نام علىخان که همهٔ مردم را ناراحت مىکرد... روزى – در زمان کشف حجاب که حجاب براى زنان ممنوع بود – زنى که روسرى سرش بود، از اینجا مىگذشت. علىخان به آن زن گفت: روسرى را بردار. آن زن گفت: من مخالف دستور دولت عمل نمىکنم؛ ولى مانعى دارم که نمىتوانم روسرىام را بردارم. پاسبان گفت: امکان ندارد، باید روسرى را بردارى. دوباره آن زن گفت: آقاى پاسبان، من متمرّد نیستم؛ ولى مانعى دارم که نمىتوانم. کمکم مردم دور پاسبان جمع شدند و وى دست برد و یک مرتبه روسرى را از سر زن برداشت. سر آن زن طاس بود و مو نداشت. همهٔ مردم خندیدند. زن هم خجالت کشید و رفت. پس از چند لحظه با چشمان خودم دیدم که مغز سر علىخان زیر ماشین است!
من آنجا خدا را دیدم. یعنى فهمیدم که: جهان را صاحبى باشد خدا نام.