امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کشکول
#91
... اما من و شما در سال و ماه و روز معیّن با هم آشنا نشده ایم که این آشنایی در زندگی شما دگرگونی ایجاد کرده باشد
ما از ازل و همیشه با هم دوست بوده ایم .
مردمان با دوستی و دشمنی به دنیا می آیند.
«نبود نقش دوعالم که رنگ الفت بود/ زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت»

دکتر داوری
Like پاسخ
#92
نوریان مر نوریان را طالب‌اند
خوب خوبی را کند جذب این بدان       طیبات و طیبین بر وی بخوان
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد        گرم گرمی را کشید و سرد و سرد
قسم باطل باطلان را می‌کشند               باقیان از باقیان هم سرخوشند
ناریان مر ناریان را جاذب‌اند                   نوریان مر نوریان را طالب‌اند
مولانا
Like پاسخ
#93
احضار روح افلاطون - ارسطو - ملاصدار  و ...

علامه طباطبایی  بیان فرمودند که :
برادر من در تبریز شاگردی داشت که به او درس فلسفه می گفت ، و آن شاگرد إحضار ارواح می نمود و برادر من توسط آن شاگرد با بسیاری از ارواح تماس پیدا میکرد. اجمال مطلب آنکه : آن شاگرد قبل از آنکه با برادر من ربطی داشته باشد میل کرده بود فلسفه بخواند، و برای این منظور روح ارسطو را احضار نموده و از او تقاضای تدریس کرده بود. ارسطو در جواب گفته بود: کتاب «أسفار» ملاصدرا را بگیر و برو نزد آقای حاج سید محمد حسن إلهی بخوان . این شاگرد یک کتاب «أسفار» خریده و آمد نزد ایشان و پیغام ارسطو را (که در حدود سه هزار سال پیش از این زندگی میکرده است ) داد. ایشان در جواب میفرماید: من حاضرم ، اشکالی ندارد.

روزها شاگرد بخدمت ایشان می آمد و درس می خواند؛ و آن مرحوم میفرمود: ما بوسیلة این شاگرد با بسیاری از ارواح ارتباط برقرار می کردیم و سؤالاتی می نمودیم . و بعضی از سؤالات مشکلة حکمت را از خود مؤلفین آنها می نمودیم ؛ مثلاً مشکلاتی که در عبارات أفلاطون حکیم داشتیم از خود او می پرسیدیم ، مشکلات «أسفار» را از ملا صدرا سؤال میکردیم . یکبار که با أفلاطون تماس گرفته بودند، افلاطون گفته بود: شما قدر و قیمت خود را بدانید که در روی زمین لا إلَه إلا اللَه می توانید بگوئید؛ ما در زمانی بودیم که بت پرستی و وثنیت آنقدر غلبه کرده بود که یک لا إلَه إلا اللَه نمی توانستیم بر زبان جاری کنیم .

روح بسیاری از علما را حاضر کرده بود و مسائل عجیب و مشکلی از آنها سؤال کرده بود بطوریکه اصلاً خود آن شاگرد از آن موضوعات خبری نداشت . خود آن شاگرد که فعلاً شاگرد مکتب فلسفه است ، مسائل غامضه ای را که آقای إلهی از زبان شاگرد با معلمین این فن از ارواح سؤال می کرد و جواب می گرفت نمی فهمید و قوة ادراک نداشت ، ولی آقای إلهی کاملاً می فهمید که آنها در زبان شاگرد چه می گویند. میفرمود: ما روح بسیاری از علما را حاضر کردیم و سؤالاتی نمودیم مگر روح دو نفر را که نتوانستیم احضار کنیم ،
یکی روح
مرحوم سید ابن طاووس
و دیگری روح مرحوم سید مهدی بحرالعلوم رضوانُ اللهِ علیهما؛
این دو نفر گفته بودند: ما وقف خدمت امام علی علیه السلام هستیم ، و ابداً مجالی برای پائین آمدن نداریم .
Like پاسخ
#94
آیت الله شبیری زنجانی( در شصت -هفتاد سال قبل سه تا موسی در قم بوده اند دوست و رفیق.یکی سید موسی صدر. یکی سید موسی شبیری و دیگری شیخ موسی قمی فرزند شیخ علی زاهد قمی):
مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت.از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم. .. و راست می گفت.تعدادی از مردم را بلند کرده بود. روزی
روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر -بعدها:امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.مرتاض گفت درون آن سینی -که بزرگ هم بود- بنشین.ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل و ویران می کنم.اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد.
وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را-که جوانی نو خط بود- سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم.
مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی تبریزی بردیم.
ما که جمعی از شاگردان علامه بودیم و برخی هایمان گویی خود را باخته بودند و بعضی با کمال وقار و اطمینان نفس به همراه این مرتاض به منزل علامه رفتیم.وارد اتاق علامه شدیم. با روی خوش از ما شاگردانش استقبال و برخورد کرد و در گوشه ای نشست. گفتیم که این مرتاض از هند امده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم.
علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود انجام دهد. من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند.
مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در اورد و اورادی می خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد.
مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می اورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا اورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد.
مرتاض که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود علامه را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و بیرون رفت.با سراسیمه گی و التهاب. برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟
با عصبانیت گفت من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ونهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد و کارهایم نقش بر آب . به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس خفگی و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد.
مرتاض که از شکست خوردنش ناراحت بود و قدرت روحی یکی از پروردگان مکتب امام جعفر صادق و امام زمان علیهما السلام را دیده بود همان شب از قم رفت و تمام برنامه هایش به هم ریخت. ارادت ما هم به علامه ی طباطبایی-علیه الرحمه- بیشتر از قبل شد.
Like پاسخ
#95
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او
Like پاسخ
#96
توماس آکوئینی(آکوئیناس) از فیلسوفان مشهور قرون وسطی، به‌کشیش‌ها فلسفه می‌آموخت
و می‌گفت : کسی که عقل داشته باشد به ادعاهای محال، ترتیب اثر نمی دهد.

در همان حال کشیشی به بیرون اشاره کرد و صدا زد: "گاوی در آسمان پرواز می‌کند!" آکوئینی با شنیدن این سخن، ازجا برخاست تا آن "گاو آسمان پیما" (!) را ببیند ؛
خنده از کشیش‌ها بر‌خاست که: "شما چه فیلسوفی هستید که به یک امر محال این قدر ترتیب اثر دادید؟"
آکوئینی پاسخ داد:
در ذهن من پرواز یک گاو در آسمان محال است ولی دروغ گقتن یک کشیش محال‌تر است.
Like پاسخ
#97
لذت حضور قلب در نماز

در یكی از جنگ‌ها كه پیامبر همراه لشكر بودند، در شبی كه پاسبانی لشكر اسلام بر عهده‌ی عباد بن بُشر و عمّار یاسر بود، نصف اول شب نصیبِ،‌عباد گردید و نصف دوم نصیب عمار،
پس عمار خوابید و تنها بُشر بیدار بود و مشغول نماز گردید در آن حال یكی از كفار به قصد شبیخون زدن به لشكر اسلام برآمد به خیال اینكه پاسبانی نیست و همه خوابند از دور عباد را دید ایستاده و تشخیص نمی‌داد كه انسانست یا حیوان یا درخت برای اینكه از طرف او نیز مطمئن شود تیری به سویش انداخت تیر بر پیكر عباد نشست و او اَبداً اعتنایی نكرد،
تیر دیگری به او زد و او را سخت مجروح و خونین نمود باز حركت نكرد تیر سوم زد پس نماز را كوتاه نمود و تمام كرد و عمار را بیدار نمود
عمار دید سه تیر بر بدن عباد نشسته و او را غرق در خون كرده
گفت: چرا در تیر اول مرا بیدار نكردی
عباد گفت: مشغول خواندن سوره‌ی كهف در نماز بودم و میل نداشتم آن را ناتمام بگذارم
و اگر نمی‌ترسیدم كه دشمن بر سرم برسد و صدمه‌ای به پیغمبر برساند و كوتاهی در این نگهبانی كه به من واگذار شده كرده باشم هرگز نماز را كوتاه نمی‌كردم
اگر چه جانم را از دست می‌دادم.

سفینه البحار، ج2، ص145.
Like پاسخ
#98
دنیا به مراد رانده گیر، آخِر چه؟
وین نامهٔ عمر خوانده گیر، آخِر چه؟

گیرم که به کامِ دل بماندی صد سال
صد سال دگر بمانده گیر، آخر چه؟
(خیام)

سعدی تو نیز ازین قفس تنگنای دهر
روزی قفس بریده و مرغش پریده گیر

 

Like پاسخ
#99
هرکه سخن نسنجد ،از جوابش برنجد.

هر که با بدان نشیند ،اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد به طریقت ایشان متهم گردد.

هر که با بدان نشیند نیکی نبیند.

عالم ناپرهیزکار، کور مشعله دار است.

هر چه نپاید، دل بستگی را نشاید.

هر که بر زیردستان نبخشاید، به جور زبردستان گرفتار آید.

ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

هر که خیانت ورزد، پشتش در حساب بلرزد.

خانه دوستان بروب و درِ دشمنان مکوب.

بی دوست زندگانی چنان ذوقی ندارد.

اگر شب ها همه قدر بودی، شب قدر بی قدر بودی.

هیچکس نزند بر درخت بی ثمر سنگ.

صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است.

از نفس پرور، هنروری نیاید و بی هنر، سروری را نشاید.


سعدی
Like پاسخ
دنیا نیرزد به آنکه پریشان کنی دلی.

همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال.

مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید.

دوستی را که به عمری فرا چنگ آرند، نشاید که به یک دم بیازارند.

دل دوستان آزردن،مراد دشمنان برآوردن است.

شیطان با مخلصان برنمی آید و سلطان با مفلسان.

رأی بی قوت، مکر و فسون است و قوّت بی رأی، جهل و جنون.

قدر عافیت کسی داند، که به مصیبتی گرفتار آید.

ملوک از بهر پاس رعیّتند، نه رعیت از بهر طاعت ملوک.

هر که با داناتر از خود بحث کند تا بداند که داناست،بدانند که نادان است.

مال از بهر آسایش عمر است، نه عمر از بهر گرد کردن مال.

خشم بیش از حد گرفتن، وحشت آرد و لطف بی دقت، هیبت ببرد.

برادر که در بند خویش است، نه برادر و نه خویش است.

هر کس را که زَر در ترازوست ، زور در بازوست.

هر که در زندگی، نانش نخورند، چون بمیرد، نامش نبرند.


سعدی
Like پاسخ
عبادت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه درویش باش

به صدق و ارادت میان بسته‌دار
ز طامات و دعوی زبان بسته‌دار

قدم باید اندر طریقت نَه دَم
که اصلی ندارد دمِ بی‌قدم

Like پاسخ
نامه ی کوروساوا برای برگمان


آقای برگمان عزیز
هفتادمین سالروز تولدتان را تبریک می گویم.
کارهایتان را هر بار که می بینم عمیقن تحت تاثیر قرار می گیرم و بسیار از آنها آموخته ام و دلگرم شده ام. امیدوارم همچنان سالم و سرحال باشید و برایمان فیلم هایی کم نظیر بسازید.

در ژاپنِ دوره می جی (اواخر قرن نوزدهم)، نقاشی می زیست به نام تسای تومیوکا. او، در دوران جوانیش نقاشی های خوبی کشیده بود، ولی وقتی به هشتاد سالگی رسید، یکباره نقاشی هایی کشید که بر کارهای قبلی اش بارها برتری داشت؛ گویی که هنرش به شکوفایی باشکوهی دست پیدا کرد. هر بار که نقاشی های او را می بینم، متقاعد می شوم که انسان تا به هشتاد سالگی نرسیده، نمی تواند کارهای حقیقتن عالی اش را خلق کند.
آدمی به شکل نوزادی متولد می شود، به یک نوجوان مبدل می شود، از مرز جوانی می گذرد، زندگی مستقلش را آغاز می کند و دست آخر قبل از آن که دفتر زندگی اش بسته شود، به کودکی باز می گردد. به عقیده من، این آرمانی ترین شکل زندگی است.
فکر می کنم موافق باشید که انسان در این دورانِ کودکی مجدد است که می تواند بی هیچ قید و بندی آثار حقیقتن خالص بیافریند.
من اکنون 77 ساله ام و معتقدم که کار واقعیم تازه شروع شده است. بیایید به خاطر سینما از پا ننشینیم.

با گرم ترین درودها
آکیرا کوروساوا – 1987
Like پاسخ
سیزیف یا سیسیفوس (به یونانی: Σίσυφος) قهرمانی در اساطیر یونان است. او فرزند آئلوس و انارته و همچنین همسر مروپه است.
سیزیف پایه گذار و پادشاه حکومت افیرا و مروج بازی‌های ایسمی (Isthmian Games بازی‌هایی که از لحاظ اهمیت در ردهٔ بازی‌های المپیک قرار داشتند و هر دو سال یکبار برگزار می‌شدند) به حساب می‌آید.
علاوه بر آن از او به عنوان حیله‌گرترین انسان‌ها نام می‌برند چون نقشه‌های خدایان را فاش کرد.

سیزیف همچنین به خاطر مجازاتش در هادس مشهور است. او می‌بایست سنگ بزرگی را بر روی شیبی ناهموار تا بالای قله‌ای بغلتاند و همیشه لحظه‌ای پیش از آن که به انتهای مسیر برسد، سنگ از دستش خارج می‌شد و او باید کارش را از ابتدا شروع می‌کرد.
امروزه به همین دلیل به کارهایی که علی‌رغم سعی و تلاش بسیار هرگز به آخر نمی‌رسند کاری سیزیف‌وار می‌گویند.
Like پاسخ
امام ‌صادق(عليه السلام) فرمود: شنيدم اهل ‌سنّت و جماعت، مردى ‌را بسيار مى‌ ستايند و احترامش مى‌‌ كنند؛ ميل داشتم به طور ناشناس او را ببينم؛ اتّفاقاً روزى در محلّى ملاقاتش كردم؛ مردم اطرافش را گرفته بودند؛ ولى او از آنها كناره‌ گيرى مى‌ كرد؛ با پارچه‌‌ اى صورت خود را تا بينى پوشانده بود؛ پيوسته در صدد بود از مردم جدا شود؛ بالاخره راهى را انتخاب كرده، اطرافيان او را رها كردند.
من از پى او رفتم و كارهايش را زير نظر داشتم، به دكّان نانوايى رسيد، در يك موقع مناسب كه صاحب دكّان غافل بود، دو گرده نان برداشته از آن‌ جا گذشت؛ به انار فروشى برخورد، از او نيز دو انار سرقت كرد. در شگفت شدم كه چرا اين مرد دزدى مى ‌كند!

سرانجام در بين راه به بيمارى رسيد، آن دو نان و دو انار را به او داد. من او را تعقيب كردم تا از شهر خارج شد. خواست در آن ‌جا وارد خانه‌ اى شود،
گفتم بنده خدا! آوازه تو را شنيده بودم، مايل بودم از نزديك ببينمت؛ ولى از تو بيزار شدم!
پرسيد چه ديدى؟ گفتم از نانوا دو گرده نان و از انار فروشى، دو انار دزديدى؛

مجال ادامه سخن نداده، پرسيد: تو كيستى؟
پاسخ دادم مردى از اهل بيت پيغمبر
از وطنم سؤال كرد، گفتم «مدينه» است؛
گفت: شايد تو جعفر بن محمّد بن ‌علي بن حسين باشى،
جواب‌ دادم آرى همين‌ طور است!
گفت: اين نسب تو به پيامبر اكرم چه سودى دارد كه علم جدّت را واگذاشته‌ اى!؟
پرسيدم از چه رو؟
گفت: زيرا از قرآن اطّلاع ندارى كه خداوند مى‌‌ فرمايد: «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَيُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا»
هر كس كار نيكى به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به مانند آن، كيفر نخواهد ديد.
من دو نان با دو انار دزديدم، در اين صورت چهار گناه كرده‌‌ ام؛ ولى چون آنها را انفاق كردم و به آن بيمار دادم، به دليل همان آيه، چهل حسنه دارم، وقتى ‌كه چهار از چهل كسر شود، سى ‌و شش حسنه ديگر طلبكار مى‌ شوم!

گفتم: «ثَكَلَتْکَ اُمُّکَ»؛ (مادرت به سوگواريت بنشيند!)
تو جاهل به كتاب خدايى!
نشنيده‌ اى كه خداوند مى‌ فرمايد: «
إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقِينَ»؛ خدا، تنها از پرهيزكاران مى‌ پذيرد!

سپس افزودم: دو نان و دو انار دزديدى، چهار گناه كردى، چون بدون اجازه صاحبش به ديگرى دادى، چهار گناه ديگر نيز به آن اضافه شد.
با تعجّب نگاهى دقيق به من كرد، او را واگذاشتم و دور شدم
Like پاسخ
رد احکام قلیان توسط علامه مجلسی

علامه مجلسی، صاحب کتاب بحار‌الانوار از جمله افرادی بود که به شدت قلیان می‌کشید.
ملا‌خلیل طریقه اجتهاد را شدیدا انکار می‌کرد و مثلا نماز جمعه را در زمان غیبت حرام می‌دانست.
ملاخلیل استعمال دخانیات را نیز اصلا تجویز نکرده و اکیدا حرام مى‏شمرده است. او رساله‏ اى هم در این موضوع تالیف کرده بود و در تنقیح و تهذیب آن اهتمام تمام به‌کار برده بود.

او نسخه خوبى از آن رساله نوشته و با جلد ظریف و لطیفى مجلدش کرد، توى ظرف قماش نفیسى گذاشته و به خدمت مجلسى فرستاده بود که بلکه علامه مجلسی به واسطه مطالعه آن از صرف قلیان که افراط تمام در آن داشته منصرف شود.

مجلسى بعد از استحضار از مضمون آن در همان ظرف قماش تنباکوى خوبى گذاشته و نزد مولفش عودت داده و هم بنگاشت که
ما آن رساله را مطالعه کرده و چیزى قابلش ندیدیم الا اینکه چون ظرف آن براى تنباکو گذاشتن بسیار خوب و شایسته بود لذا آن‌ را پر از تنباکو کرده و بخدمت‌تان فرستادیم تا اجرت زحماتى باشد که در تنقیح این مرام متحمل شده‏اید.
Like پاسخ


پرش به انجمن: