2022-07-11 03:51 PM
مضاء بن علوان منشى مصعب بن زبير نيز مى گويد:
((وقتى عبدالملك مصعب را كشت مرا فرا خواند و به من گفت : دانستى كه هيچ كس از ياران و نزديكان مصعب باقى نماند، مگر آنكه در جستجوى امان و جايزه وصله و تيول به من نامه نوشت .
گفتم : اى امير مؤ منان ! اين را هم دانستم كه هيچ كس از ياران تو باقى نماند كه مانند آن را به مصعب ننوشته باشد و اكنون نامه هاى ايشان نزد من است . گفت : آنها را نزد من بياور! پس دسته اى بزرگ نزد وى آوردم و چون آنها را ديد. گفت : مرا چه نياز است كه به اينها بنگرم ؟ و نيكيهاى خود و نيز دلهاى ايشان را بر خود تباه سازم ؟))
مضاء مى گويد: عبدالملك پس از اين گفتار غلامش را صدا زد و دستور داد كه نامه ها را آتش بزند.
((وقتى عبدالملك مصعب را كشت مرا فرا خواند و به من گفت : دانستى كه هيچ كس از ياران و نزديكان مصعب باقى نماند، مگر آنكه در جستجوى امان و جايزه وصله و تيول به من نامه نوشت .
گفتم : اى امير مؤ منان ! اين را هم دانستم كه هيچ كس از ياران تو باقى نماند كه مانند آن را به مصعب ننوشته باشد و اكنون نامه هاى ايشان نزد من است . گفت : آنها را نزد من بياور! پس دسته اى بزرگ نزد وى آوردم و چون آنها را ديد. گفت : مرا چه نياز است كه به اينها بنگرم ؟ و نيكيهاى خود و نيز دلهاى ايشان را بر خود تباه سازم ؟))
مضاء مى گويد: عبدالملك پس از اين گفتار غلامش را صدا زد و دستور داد كه نامه ها را آتش بزند.