2022-07-07 11:31 AM
تمثيل و رمز جغرافيايي
پيش از آنكه به تحليل عناصر گوناگون حكمت اشراقي بپردازيم كه از ازدواج عقل و شهود حاصل آمده است، بايد درباره خود اصطلاح اشراق و تمثيل و رمز جغرافيايي وابسته به آن چند كلمه بگوييم.
همانگونه كه در فصل اول ديديم، اين اصطلاح در زبان عربي هم به كلمه مشرق ارتباط دارد و هم به كلمه نور و نوراني شدن، و سهروردي بر پايه همين معني مضاعف كلمه اشراق و رمز و تمثيل مندرج در آن است كه تشريح توصيفي جهان خويش را بنا نهاده است و اين همان كاري است كه ابنسينا با دقت كمتري پيش از وي به آن برخاسته بود.
جغرافياي عرفاني كه اعتقاد اشراقي بر آن بنا شده، و بعد افقي و عرضي ميان شرق و غرب را به بعد عمودي و طولي تبديل ميكند، به اين معني است كه در اين حكمت
مشرق به معني جهان نور محض يا جهان فرشتگان مقرب است، كه از هر ماده يا تاريكي نهي و بنابراين در برابر ديدگان موجودات فناپذير نامرئي است؛
غرض از مغرب جهان تاريكي يا ماده است؛
و مغرب وسطي افلاك مرئي و آنجاست كه نور يا ظلمت به هم آميخته است.
به اين ترتيب امتداد عرضي و افقي از مشرق به مغرب حالت طولي و قائم پيدا ميكند، به اين معني كه مغرب وجود ارضي ميشود كه در آن غلبه يا ماده است، مغرب وسطي افلاك نجومي است،
و مشرق واقعي برتر و بالاتر از آسمان مرئي و بنابراين از چشم مردم فناپذير مستور است. بنابراين مرز ميان «مشرق» و «مغرب»، مانند فلسفه ارسطويي، فلك قمر نخواهد بود، بلكه فلك ثوابت يا محرك اول است. افلاكي كه مورد مطالعه منجمان است، جزئي از مغرب است كه البته جزء پاكتر و بنابر آن نزديكتر به عالم انوار است.
در اينجا هنوز ماده وجود دارد و درنتيجه كمالي كه تنها به جواهر ملكوتي خالص متعلق است ديده نميشود. علاوه بر اين، در حكمت اشراق تمايز مشخصي ميان نواحي زير فلك قلمرو آسمانها، به آن صورت كه در دستگاه ارسطويي وجود داشت، وجود ندارد.
بنابراين، زبان سهروردي را در هرجا كه از مشرق و مغرب يا از خورشيد طلوع كننده و غروب كننده سخن ميگويد، بايد بر اين زمينه از جغرافيايي جهان فهم كنيم
و در همين زمينه است كه بيشتر حوادث داستانهاي تمثيلي وي، مخصوصاً داستان غربت غريبه كه در آن هبوط آدمي در جهان ماده با رمز غربت و تبعيد در مغرب بيان شده، صورت ميگيرد. در آن كتاب اين هبوط و سقوط را به صورت افتادن بشر به چاهي در شهر قبروان تعبير كرده است، و چنانكه ميدانيم اين شهر در اقصا نقطه مغرب جهان اسلامي بوده است، جايگاه اصلي وي، كه از آنجا به راه افتاده آرزومند است كه بار ديگر به آن بازگردد، يمن است كه از لحاظ لغوي به معني جايي است كه «در طرف راست» واقع شده و رمز شرق انوار است كه نفس، پيش از جدا شدن از آنجا و سقوط به جهان ماده، همچون جوهري ملكوتي و فرشتهاي در آن منزل داشته است
پيش از آنكه به تحليل عناصر گوناگون حكمت اشراقي بپردازيم كه از ازدواج عقل و شهود حاصل آمده است، بايد درباره خود اصطلاح اشراق و تمثيل و رمز جغرافيايي وابسته به آن چند كلمه بگوييم.
همانگونه كه در فصل اول ديديم، اين اصطلاح در زبان عربي هم به كلمه مشرق ارتباط دارد و هم به كلمه نور و نوراني شدن، و سهروردي بر پايه همين معني مضاعف كلمه اشراق و رمز و تمثيل مندرج در آن است كه تشريح توصيفي جهان خويش را بنا نهاده است و اين همان كاري است كه ابنسينا با دقت كمتري پيش از وي به آن برخاسته بود.
جغرافياي عرفاني كه اعتقاد اشراقي بر آن بنا شده، و بعد افقي و عرضي ميان شرق و غرب را به بعد عمودي و طولي تبديل ميكند، به اين معني است كه در اين حكمت
مشرق به معني جهان نور محض يا جهان فرشتگان مقرب است، كه از هر ماده يا تاريكي نهي و بنابراين در برابر ديدگان موجودات فناپذير نامرئي است؛
غرض از مغرب جهان تاريكي يا ماده است؛
و مغرب وسطي افلاك مرئي و آنجاست كه نور يا ظلمت به هم آميخته است.
به اين ترتيب امتداد عرضي و افقي از مشرق به مغرب حالت طولي و قائم پيدا ميكند، به اين معني كه مغرب وجود ارضي ميشود كه در آن غلبه يا ماده است، مغرب وسطي افلاك نجومي است،
و مشرق واقعي برتر و بالاتر از آسمان مرئي و بنابراين از چشم مردم فناپذير مستور است. بنابراين مرز ميان «مشرق» و «مغرب»، مانند فلسفه ارسطويي، فلك قمر نخواهد بود، بلكه فلك ثوابت يا محرك اول است. افلاكي كه مورد مطالعه منجمان است، جزئي از مغرب است كه البته جزء پاكتر و بنابر آن نزديكتر به عالم انوار است.
در اينجا هنوز ماده وجود دارد و درنتيجه كمالي كه تنها به جواهر ملكوتي خالص متعلق است ديده نميشود. علاوه بر اين، در حكمت اشراق تمايز مشخصي ميان نواحي زير فلك قلمرو آسمانها، به آن صورت كه در دستگاه ارسطويي وجود داشت، وجود ندارد.
بنابراين، زبان سهروردي را در هرجا كه از مشرق و مغرب يا از خورشيد طلوع كننده و غروب كننده سخن ميگويد، بايد بر اين زمينه از جغرافيايي جهان فهم كنيم
و در همين زمينه است كه بيشتر حوادث داستانهاي تمثيلي وي، مخصوصاً داستان غربت غريبه كه در آن هبوط آدمي در جهان ماده با رمز غربت و تبعيد در مغرب بيان شده، صورت ميگيرد. در آن كتاب اين هبوط و سقوط را به صورت افتادن بشر به چاهي در شهر قبروان تعبير كرده است، و چنانكه ميدانيم اين شهر در اقصا نقطه مغرب جهان اسلامي بوده است، جايگاه اصلي وي، كه از آنجا به راه افتاده آرزومند است كه بار ديگر به آن بازگردد، يمن است كه از لحاظ لغوي به معني جايي است كه «در طرف راست» واقع شده و رمز شرق انوار است كه نفس، پيش از جدا شدن از آنجا و سقوط به جهان ماده، همچون جوهري ملكوتي و فرشتهاي در آن منزل داشته است