2022-07-07 11:30 AM
منابع حكمت اشراق
منابعي كه سهروردي از آنها عناصري را بيرون آورد و از تركيب آنها حكمت اشراقي خويش را تركيب كرد، مقدم بر همه، آثار صوفيه و مخصوصاً نوشتههاي حلاج و غزالي است
منبع ديگر، فلسفه مشائي اسلامي و بالخاصه فلسفه ابنسيناست، كه سهروردي بعضاً آن را مورد انتقاد قرار داده، ولي آن را براي فهم مباني اشراق ضروري دانسته است.
از منابع پيش از اسلام، از مكتبهاي فيثاغورثي و افلاطوني و نيز هرمسي به آن صورت كه در اسكندريه وجود داشت، و بعدها توسط صائبين حران محفوظ ماند و انتشار يافت كه آثار هرمسي را همچون كتاب آسماني خود تصور ميكردند، كمال استفاده را كرده است.
در ماوراي اين منابع يوناني و «مديترانهاي»، سهروردي به حكمت ايرانيان قديم توجه كرد كه خود درصدد زنده كردن آنها بود و حكماي ايشان را وارث مستقيم حكمتي ميدانست كه به وحي به ادريس نبي يا اخنوخ ( به عبري انوخ) پيغمبر پيش از طوفان نازل شده، و دانشمندان مسلمان او را با هرمس يكي ميشمردند.
در توجه به مذهب زردشتي، سهروردي بيشتر به جنبه رمزي نور و ظلمت و فرشتهشناسي نظر داشته و بسياري از اصطلاحات خود را از همانجا گرفته است. ولي سهروردي به خوبي نشان داده است كه ثنوي و دوگانه پرست نبوده و غرضش آن نبوده است كه از تعليمات ظاهري زردشتيان پيروي كند. بلكه خود را با گروهي از حكماي ايران يكي ميدانست كه اعتقادي باطني مبتني بر وحدت مبدأ الهي داشتند كه به عنوان سنتي نهايي و سري در مذهب زردشتي وجود داشته است.
چنانكه خود وي نوشته است:
در ميان ايرانيان قديم گروهي از مردمان بودند كه به حق رهبري ميكردند و حق آنان را در راه راست رهبري ميكرد، و اين حكماي باستاني به كساني كه خود را مغان ميناميدند شباهت نداشتند. حكمت متعالي و اشراقي آنان را كه حالات و تجربيات روحاني افلاطون و اسلاف وي نيز گواه بر آن بوده است، ما دوباره در كتاب خود، حكمه الاشراق، زنده كردهايم.
با وجود اين نبايد چندان پنداشت كه سهروردي با بهره برداري از اين همه منابع مختلف نوعي مكتب التقاطي تأسيس كرده است. بلكه وي خود را كسي ميداند كه آنچه را كه الحكمه اللدنيه و الحكمه العتيقه ناميده از نو حالت وحدتي بخشيده است. وي چنان معتقد بود كه اين حكمت كلي و جاوداني است كه به صورتهاي مختلف در ميان هنديان و ايرانيان و بابليان و مصريان و نيز در ميان يونانيان تا زمان ارسطو وجود داشته است.
تصوري كه سهروردي از تاريخ فلسفه داشته خود نيز جالب توجه فراوان است، چه جنبه اساسي حكمت اشراق را نشان ميدهد.
بنابر نظر سهروردي و بعضي از نويسندگان قرون وسطايي ديگر، حكمت يا حكمت الهي از جانب خداوند و از طريق وحي به ادريس پيغمبر ياهرمس رسيده، و ادريس را در سراسر قرون وسطي در شرق و در بعضي از مكتبهاي غرب مؤسس فلسفه وعلوم ميشمردند. حكمت پس از آن به دو شاخه منقسم شد كه يكي از آنها به ايران آمد و ديگري به مصر رفت. از آنجا به يونان رفت و سپس وارد تمدن اسلامي شد.
سهروردي مهمترين سلف بلاواسطه خود را در جهان اسلامي فلاسفه معروف نميدانست بلكه نخستين صوفيان ميدانست. در يكي از نوشتههاي خود از رويايي حكايت ميكند كه در آن با مولف كتاب اثولوجياي ارسطو- كه وي آن را از ارسطو ميدانست و در واقع از فلوطين است- روبهرو شده و از او پرسيده كه آيا مشائياني چون فارابي و ابنسينا را ميتوان فيلسوف واقعي در اسلام دانست يا نه. ارسطو در جواب وي گفته است كه «يك در هزار هم چنين نيست. بلكه حكماي واقعي بسطامي و تستري صوفي بودهاند.»
نظر سهروردي را درباره انتقال اين حكمت كلي جهاني به وسيله سلسله حكماي باستاني- كه بعضي از ايشان حكيمان و پادشاهان داستاني ايران بودهاند- ميتوان به صورت ذيل خلاصه كرد:
چنانكه مشاهده ميشود، شيخ اشراق خود را همچون نقطه كانوني ميدانسته است كه دو ميراث حكمتي كه از شاخه واحد نخستين پيدا شده بود دوباره در آن نقطه به هم رسيده و يكي شده است.
انديشة وي آن بود كه حكمت زردشت و افلاطون را با يكديگر تركيب كند، همانگونه كه گميستوس پلثون، سه قرن بعد، به چنين كوششي در تمدن مجاور روم شرقي برخاست، گواينكه تأثير و اهميت اين دو مرد كاملاً با يكديگر متفاوت بوده است.
منابعي كه سهروردي از آنها عناصري را بيرون آورد و از تركيب آنها حكمت اشراقي خويش را تركيب كرد، مقدم بر همه، آثار صوفيه و مخصوصاً نوشتههاي حلاج و غزالي است
منبع ديگر، فلسفه مشائي اسلامي و بالخاصه فلسفه ابنسيناست، كه سهروردي بعضاً آن را مورد انتقاد قرار داده، ولي آن را براي فهم مباني اشراق ضروري دانسته است.
از منابع پيش از اسلام، از مكتبهاي فيثاغورثي و افلاطوني و نيز هرمسي به آن صورت كه در اسكندريه وجود داشت، و بعدها توسط صائبين حران محفوظ ماند و انتشار يافت كه آثار هرمسي را همچون كتاب آسماني خود تصور ميكردند، كمال استفاده را كرده است.
در ماوراي اين منابع يوناني و «مديترانهاي»، سهروردي به حكمت ايرانيان قديم توجه كرد كه خود درصدد زنده كردن آنها بود و حكماي ايشان را وارث مستقيم حكمتي ميدانست كه به وحي به ادريس نبي يا اخنوخ ( به عبري انوخ) پيغمبر پيش از طوفان نازل شده، و دانشمندان مسلمان او را با هرمس يكي ميشمردند.
در توجه به مذهب زردشتي، سهروردي بيشتر به جنبه رمزي نور و ظلمت و فرشتهشناسي نظر داشته و بسياري از اصطلاحات خود را از همانجا گرفته است. ولي سهروردي به خوبي نشان داده است كه ثنوي و دوگانه پرست نبوده و غرضش آن نبوده است كه از تعليمات ظاهري زردشتيان پيروي كند. بلكه خود را با گروهي از حكماي ايران يكي ميدانست كه اعتقادي باطني مبتني بر وحدت مبدأ الهي داشتند كه به عنوان سنتي نهايي و سري در مذهب زردشتي وجود داشته است.
چنانكه خود وي نوشته است:
در ميان ايرانيان قديم گروهي از مردمان بودند كه به حق رهبري ميكردند و حق آنان را در راه راست رهبري ميكرد، و اين حكماي باستاني به كساني كه خود را مغان ميناميدند شباهت نداشتند. حكمت متعالي و اشراقي آنان را كه حالات و تجربيات روحاني افلاطون و اسلاف وي نيز گواه بر آن بوده است، ما دوباره در كتاب خود، حكمه الاشراق، زنده كردهايم.
با وجود اين نبايد چندان پنداشت كه سهروردي با بهره برداري از اين همه منابع مختلف نوعي مكتب التقاطي تأسيس كرده است. بلكه وي خود را كسي ميداند كه آنچه را كه الحكمه اللدنيه و الحكمه العتيقه ناميده از نو حالت وحدتي بخشيده است. وي چنان معتقد بود كه اين حكمت كلي و جاوداني است كه به صورتهاي مختلف در ميان هنديان و ايرانيان و بابليان و مصريان و نيز در ميان يونانيان تا زمان ارسطو وجود داشته است.
تصوري كه سهروردي از تاريخ فلسفه داشته خود نيز جالب توجه فراوان است، چه جنبه اساسي حكمت اشراق را نشان ميدهد.
بنابر نظر سهروردي و بعضي از نويسندگان قرون وسطايي ديگر، حكمت يا حكمت الهي از جانب خداوند و از طريق وحي به ادريس پيغمبر ياهرمس رسيده، و ادريس را در سراسر قرون وسطي در شرق و در بعضي از مكتبهاي غرب مؤسس فلسفه وعلوم ميشمردند. حكمت پس از آن به دو شاخه منقسم شد كه يكي از آنها به ايران آمد و ديگري به مصر رفت. از آنجا به يونان رفت و سپس وارد تمدن اسلامي شد.
سهروردي مهمترين سلف بلاواسطه خود را در جهان اسلامي فلاسفه معروف نميدانست بلكه نخستين صوفيان ميدانست. در يكي از نوشتههاي خود از رويايي حكايت ميكند كه در آن با مولف كتاب اثولوجياي ارسطو- كه وي آن را از ارسطو ميدانست و در واقع از فلوطين است- روبهرو شده و از او پرسيده كه آيا مشائياني چون فارابي و ابنسينا را ميتوان فيلسوف واقعي در اسلام دانست يا نه. ارسطو در جواب وي گفته است كه «يك در هزار هم چنين نيست. بلكه حكماي واقعي بسطامي و تستري صوفي بودهاند.»
نظر سهروردي را درباره انتقال اين حكمت كلي جهاني به وسيله سلسله حكماي باستاني- كه بعضي از ايشان حكيمان و پادشاهان داستاني ايران بودهاند- ميتوان به صورت ذيل خلاصه كرد:
هرمس
آگاثدمون (شيث)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
اسقلييوس شاهكاهنان ايراني
فيثاغورس كيومرث
انباذقلس فريدون
افلاطون (و نوافلاطونيان) كيخسرو
ذوالتون مصري ابويزيد بسطامي
ابوسهل تستري منصور حلاج
ابوالحسن خرقاني
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
سهروردي
آگاثدمون (شيث)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
اسقلييوس شاهكاهنان ايراني
فيثاغورس كيومرث
انباذقلس فريدون
افلاطون (و نوافلاطونيان) كيخسرو
ذوالتون مصري ابويزيد بسطامي
ابوسهل تستري منصور حلاج
ابوالحسن خرقاني
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
سهروردي
چنانكه مشاهده ميشود، شيخ اشراق خود را همچون نقطه كانوني ميدانسته است كه دو ميراث حكمتي كه از شاخه واحد نخستين پيدا شده بود دوباره در آن نقطه به هم رسيده و يكي شده است.
انديشة وي آن بود كه حكمت زردشت و افلاطون را با يكديگر تركيب كند، همانگونه كه گميستوس پلثون، سه قرن بعد، به چنين كوششي در تمدن مجاور روم شرقي برخاست، گواينكه تأثير و اهميت اين دو مرد كاملاً با يكديگر متفاوت بوده است.