امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
درس های نهج البلاغه
#1
[تصویر:  3736059.jpg]
Like پاسخ
#2
فاصلۀ ميان حق و باطل

«أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إلَّاأَرْبَعُ أَصَابِعَ»

آگاه باشيد كه بين حق و باطل جز چهار انگشتان نيست.

اين مضمون كه مى فرمايد: بين حق و باطل چهار انگشت فاصله وجود دارد، علاوه بر اين خطبه در موارد ديگرى نيز ذكر شده است.
البته در برخى از روايات در تفاوت ميان «ايمان» و «يقين» ايمان اين گونه تعريف شده است كه انسان به شنيده هايى كه نديده است ايمان بياورد.
از جمله نقل مى كنند كه اميرالمؤمنين عليه السلام از امام حسن عليه السلام سؤال فرمود: تفاوت بين ايمان و يقين چيست؟
امام حسن عليه السلام در جواب فرمودند:
ايمان آن است كه ما چيزى را بشنويم اما نبينيم و بر اساس همان شنيدنى هاى قطعى ايمان بياوريم، مانند اعتقاد به قيامت كه نديده ايم ولى ايمان به آن داريم؛ اما يقين آن است كه چيزى را با چشم خود ببينيم.
اصطلاح امام حسن عليه السلام در روايت اين است كه ايمان چيزى است كه بشنويم و ايمان بياوريم. البته نه هر شنيدنى، بلكه آن شنيدنى كه موجب اطمينان شود. و يقين چيزى است كه با چشم هاى خود مشاهده كنيم

«فَسُئِلَ عليه السلام عَنْ مَعْنى قَوْلِهِ هذَا، فَجَمَعَ أَصَابِعَهُ وَ وَضَعَهَا بَيْنَ أُذُنِهِ وَ عَيْنِهِ»
(پس دربارۀ معناى فرمايش حضرت - كه بين حق و باطل چهار انگشت است - از ايشان سؤال شد؛ امام عليه السلام انگشتان خود را جمع كرد و بين گوش و چشم خود گذاشت؛)
«ثُمَّ قَالَ: الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ، وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيْتُ»
(سپس فرمود: باطل آن است كه بگويى شنيدم، و حق آن است كه بگويى ديدم.)

متأسفانه برخى افراد در جلسات مختلف مى نشينند و كسى هم نسبت به ديگرى شروع به آبروريزى مى كند. از او سؤال مى كنند سند و مدرك سخنانت چيست؛ مى گويد: من شنيده ام. با كلمۀ «شنيدم» يا «مى گويند» بتدريج حرفهايى زده مى شود و همه باور مى كنند و همان حرفهاى باطل مى شود حق.

آقاى دكتر شريعتى مى گفت: «آقاى مى گويند» گفته است كه شريعتى و مريدهاى او در حسينيۀ ارشاد دست بسته نماز مى خوانند، و اين حرفِ «آقاى مى گويند» را عده اى باور كرده و نقل مى كنند؛ در صورتى كه خوب بود آقايانى كه اين حرف را تكرار مى كنند دو ريال خرج مى كردند و اتوبوس شهرى سوار شده به حسينيۀ ارشاد كه دور نيست مى آمدند و مشاهده مى كردند كه آيا واقعاً دكتر شريعتى و مريدانش با دست بسته نماز مى خوانند يا نه؛ و آيا «آقاى مى گويند» درست گفته است يا نه.

خلاصه حضرت على عليه السلام در اين خطبه مى فرمايد: اگر شما نسبت به كسى سابقۀ آشنايى داريد و او را به ديندارى و حسن رفتار مى شناسيد، ديگر نبايد آن يقين خود را با حرفهاى ديگران به شك و ترديد تبديل كنيد. چون حرفهايى كه دربارۀ افراد زده مى شود ممكن است از روى اغراض سياسى و دنيايى باشد؛ و اگر گوينده هم فرد خوبى باشد كه اين حرفها را مطرح مى كند، ممكن است اشتباه كرده باشد.



پاسخ به يك اشكال

اينجا به مناسبت موضوع بعضى ها اشكال كرده اند كه لازمۀ كلام حضرت امير عليه السلام - مبنى بر اين كه فاصلۀ ميان حق و باطل به چهار انگشت يا به ديدن و شنيدن است - اين است كه ما نتوانيم به رواياتى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام مى شنويم عمل كنيم. براى اين كه همۀ اينها را به واسطه شنيده ايم يا خوانده ايم كه حدّاكثر در حكم شنيدنى هاست.

بعضى در پاسخ گفته اند: ما به هر روايتى كه شنيده يا خوانده ايم عمل نمى كنيم، بلكه به روايات متواتر يا رواياتى كه كاملاً مورد وثوق و اطمينان است عمل مى كنيم.

در اينجا برخلاف ديگر فقها كه معمولاً به يك روايت صحيح در مسأله اى عمل كرده و فتوا مى دهند، مرحوم آيت اللّه بروجردى مى فرمودند: ما فقه خود را نمى توانيم تنها با روايات درست كنيم، بلكه بايد آن را با اصول متلقّات از ائمه عليهم السلام درست كنيم. ايشان معتقد بودند: چنانچه در يك مسأله اى ديديم كه چهار يا پنج روايت وجود دارد، اجمالاً مى فهميم اين مسأله از امام عليه السلام سؤال شده و يا پيش آن حضرت مطرح بوده است.

بنابراين سبك و روش آيت اللّه بروجردى رحمه الله اين بود كه به هر روايتى اعتماد نمى كردند و بيشتر عقيده داشتند بايد به اصولى عمل كرد كه دست به دست از ائمه عليهم السلام به ما رسيده است، كه آن را «اصول متلقّات» از ائمه عليهم السلام مى ناميدند.
Like پاسخ
#3
به حضرت على عليه السلام در اوايل خلافتش پيشنهاد مى كردند كه اگر مى خواهيد حكومت شما قدرتمند شود و مخالفين دست از مخالفت بردارند، بايد مانند معاويه و ديگران ريخت و پاش كنيد و به كسانى كه انتظار حكومت و يا بخشش دارند و در اوضاع جامعه مؤثر مى باشند مقام و پول دهيد تا به نفع حكومت شما وارد عمل شوند. براى اين كه بيشتر مردم و به ويژه افراد با نفوذ، اهل دنيا و پول دوست هستند.
آنها كه اين پيشنهادها را مى كردند، مى گفتند كه اگر حكومت شما قدرت گرفت و استوار شد، پس از آن مى توانيد بعضى افراد را كه مى خواهيد بركنار كنيد يا به آنان پول ندهيد.

اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ اين عده در خطبۀ 126 فرمود:
«أتَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فيِمَنْ وُلِّيْتُ عَلَيْهِ؟ وَاللَّهِ مَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً. لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ؛ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّهِ» :
«آيا دستور مى دهيد مرا كه به وسيلۀ ظلم و ستم يارى طلبم دربارۀ كسى كه زمامدار او شده ام؟!
به خدا سوگند تا شب و روز برقرار است و ستارگان يكى پس از ديگرى درمى آيند چنين نخواهم كرد.
اگر بيت المال از آنِ شخص من بود آن را به طور مساوى در بين مسلمانان تقسيم مى كردم؛ پس چگونه يكى را بر ديگرى امتياز دهم در حالى كه مال از آنِ خداوند است؟!»

بر اساس آن خطبه عده اى مصلحت انديشى كردند و به حضرت على عليه السلام گفتند تا امتيازات افراد را در تقسيم بيت المال در نظر بگيرد، و افرادى را با دادن پول و مقام به خدمت بگيرد؛ و حضرت به شدّت پيشنهاد آنان را ردّ كردند و به آنان فهماندند كه اگر من به پيشنهاد شما عمل كنم، ممكن است يك عده تعريف كنند كه مثلاً على عليه السلام زمامدار با سخاوتى است، ولى در قيامت بايد جواب اين بذل و بخشش هاى نابجا را بدهم.

آثار سوء بخشش بى جهت مال
وَ لَيْسَ لِوَاضِعِ الْمَعْرُوفِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ مِنَ الْحَظِّ فِيمَا أَتى إِلَّا مَحْمَدَةُ اللِّئَامِ وَ ثَنَاءُ الْأَشْرَارِ وَ مَقَالَةُ الْجُهَّالِ، مَادَامَ مُنْعِماً عَلَيْهِمْ، مَا أَجْوَدَ يَدَهُ
و براى قرار دهندۀ مال شناخته شده [پسنديده] در غير مورد حق آن و نزد غير اهل آن بهره اى در آنچه داده است نيست مگر ستايش فرومايگان و ستودن بدكاران و سخن نادانان، تا زمانى كه او بر آنها بخشايشگر است، كه چه دستش بخشنده است
Like پاسخ
#4
توطئۀ ابوسفيان و پيشنهاد بيعت با على عليه السلام

(از سخنان آن حضرت است پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى كه عبّاس بن عبدالمطلب و ابوسفيان بن حرب به قصد بيعت خدمت ايشان مشرّف شده بودند.)


ابوسفيان كه از طرفى سابقۀ چندانى در اسلام نداشت - زيرا در سال هشتم هجرت در فتح مكّه آن هم از روى ناچارى به ظاهر اسلام اختيار كرد -و از طرف ديگر در گذشته از شخصيتهاى بزرگ قريش بود، وقتى ديد سهمى در خلافت ندارد عبّاس بن عبدالمطلب را تحريك كرد و پيش حضرت على عليه السلام آمد و به او پيشنهاد بيعت داد، البتّه ابوسفيان هدف صحيحى نداشت و مى خواست اختلاف كلمه بين مسلمانان درست كند، چون از اسلام سيلى خورده بود.

ابن ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه در مورد هدف ابوسفيان از اين پيشنهاد مى گويد:

ابوسفيان مى خواست تا بين مسلمانان جنگ به وجود آيد و يكديگر را بكشند و در نتيجه دين اسلام از بين برود. او فكر مى كرد بهترين وقت براى ايجاد اختلاف بين مسلمانان و ايجاد جنگ و ستيز داخلى اين زمان است؛ زيرا پيغمبراكرم تازه از دنيا رفته و خلافت هنوز مستقرّ نشده است، به هر حال پيشنهاد او روى علاقه به على و اسلام نبود بلكه مى خواست اسلام تضعيف شود.

حضرت على خودش را احق به خلافت مى دانست، و از جاهاى مختلف نهج البلاغه هم استفاده مى شود، از جمله در خطبۀ ششم كه مى فرمايد:
قسم به خدا از همان روزى كه پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم رحلت كردند تا امروز مرا از حقّم كنار زدند؛
همچنين در خطبۀ شقشقيه حضرت على عليه السلام صريحاً خودش را احق به خلافت اعلام مى دارد.

حضرت على عليه السلام خلافت را براى خودش نمى خواست، بلكه براى اسلام مى خواست. هدف بزرگ على اسلام و پيشرفت اسلام بود؛ روى اين اصل وقتى كه تشخيص داد اگر جنگ داخلى بشود به طور كلّى اساس اسلام از بين مى رود، به خاطر اسلام، به خاطر اين مصلحت عمومى دست از حق خود برداشت و از خلافت صرف نظر كرد.

البتّه اگر حضرت على عليه السلام خلافت را به دست مى گرفت چه بسا اسلام بهتر از اين پيش مى رفت، اما در اين شرايط مخالفت حضرت على عليه السلام موجب جنگ داخلى و بهره بردارى دشمنان اسلام مى شد،
لذا وقتى ابوسفيان و عبّاس براى بيعت آمدند حضرت دست ردّ به سينۀ ابوسفيان زد و اين خواستۀ ابوسفيان را فتنه خواند.

حضرت فرمود:
«أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ »
(اى مردم امواج فتنه ها را به وسيلۀ كشتى هاى نجات بشكافيد.)
Like پاسخ
#5
ضرورت عاقبت انديشى در كارهاى مهم و پيروى از عقل و منطق

«أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ »
(رستگار و پيروز كسى است كه به وسيلۀ بال پرواز كند.)
در اينجا حضرت درسى به ما مى دهد كه انسان در مسير زندگى هيچ وقت نبايد احساسات را حاكم بر عقل قرار دهد، بلكه بايد عقل و منطق را حاكم قرار بدهد.
يكى از مشكلات اين است كه بعضى بچه هايى كه پاك هم هستند، نيّت پاك هم دارند، اما يك احساسات آنى برايشان پيدا مى شود، دنبال اين احساسات مى روند، مشكلى به وجود مى آيد، آن وقت عقلاى قوم بايد بنشينند مشكل را حل كنند.

انسان بايد هميشه مآل انديش باشد، بخصوص اگر مى خواهد به كار بزرگى دست بزند بايد مقدّماتش را فراهم كند.

حضرت على عليه السلام مى ديد هرچند ابوسفيان و عبّاس و زبير و تعدادى ديگر هستند، اما ابوسفيان كه نيّت پاكى ندارد، تعداد ديگرى هم هستند كه به اندازۀ كافى نيست، تودۀ مردم هم طرف ابوبكر و عمر رفته اند، حضرت اگر مى خواست قيام كند، مى ديد زمينه زمينۀ شكست است هرچند حق با حضرت بود، لذا مى فرمايد: پيروز كسى است كه به وسيلۀ بال پرواز كند.

در اينجا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام يك قاعدۀ كلّى به دست مى دهند و آن اين كه اوّل بايد بال يعنى وسيله و ابزار مناسب را فراهم كرد و بعد پرواز يعنى قيام كرد، اگر كسى با بال شكسته و بدون ابزار مناسب قيام كند خودش را به مخاطره انداخته است.

«أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَراحَ »
(يا اين كه طلب سلامتى كند و هم خودش و هم ديگران را راحت كند.)
اين فرمايش حضرت معنايش اين نيست كه انسان نبايد اصلاً نهضتى داشته باشد، نبايد در مقابل ظلم قيام كند،
بلكه معنايش اين است كه اگر خواستى در مقابل ظلم قيام كنى براى خودت بال و نيرو تهيه كن، جماعت را با خودت همراه كن بعد قيام كن. اما اگر همۀ ملّت بر خلاف تو باشند وسيلۀ تبليغات هم ندارى، حرفى كه بزنى همان جا خفه مى كنند و حق از بين مى رود، اينجا ديگر قيام عاقلانه نخواهد بود.



(و كسى كه ميوه را قبل از رسيدن بچيند مثل كسى است كه در زمين غير قابل كشاورزى كشت كند.)

حضرت مى خواهند بفرمايند: الآن من هرچه زحمت بكشم هدر مى رود، زيرا جامعه مستعدّ و پذيرا نيست، مردم در جاى ديگرى جمع شده و در مسير ديگرى هستند. اگر من بخواهم حق را كه متعلق به خودم مى دانم احقاق كنم، مثل اين است كه انسان ميوۀ نرسيده را از درخت بچيند و يا در زمين غير قابل كشاورزى كشت كند؛ يعنى هنوز وقت احقاق حق نرسيده و هرچه زحمت بكشم هدر رفته است.

اما بعد از عثمان كه مردم همه با حضرت بيعت كردند و شرايط آماده بود، حضرت تا آخر ايستاد و حتى در جنگ جمل و صفّين و نهروان هم شركت كرد؛ زيرا در اين زمان اكثريت با حضرت بودند.
Like پاسخ
#6
خلافت از ديدگاه حضرت على عليه السلام
«هذا ماءٌ آجِنٌ ، وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِها آكِلُها»
(اين خلافت آبى است آلوده، و لقمه اى است كه به وسيلۀ آن انسان گلوگير مى شود.)
اين خلافتى كه به من پيشنهاد مى كنيد خيال نكنيد كه من عاشق خلافت هستم. خلافت و رياست براى آنهايى كه مى خواهند از آن كاخ فراهم كنند، زندگى مرفّه و خوشى فراهم كنند، خوشى است؛ اما براى حضرت على عليه السلام كه يك انسان مسئول و متعهد است،
خلافت يك وظيفه و مسئوليت است،
براى حضرت على عليه السلام خلافت آلوده به زحمت ها و مشقت ها و كدورت هاست، لقمۀ چربى نيست بلكه لقمه اى است گلوگير، و بارى است سنگين.
Like پاسخ
#7
قضاوتهاى ناروا دربارۀ على عليه السلام
«فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ ، وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ »
(پس اگر بگويم حكومت حق من است مى گويند: حريص بر حكومت است، و اگر سكوت كنم مى گويند: از مرگ ترسيده است!)

حضرت مى فرمايد: من در شرايط سختى گرفتار شده ام؛ اگر بگويم خلافت حق من است و پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم در جاهاى مختلف مرا براى امامت و خلافت معيّن كرده است، نمى گويند راست مى گويد و خلافت حق اوست بلكه مى گويند حريص بر حكومت است - چنانكه گفتند - و اگر سكوت كنم، يك عده مى گويند از مرگ ترسيده است! مردان خدا خيلى وقتها گرفتار اين جهت هستند، كه اگر بخواهند جلو بيفتند مى گويند رياست طلب هستند و اگر ساكت شوند مى گويند مى ترسند، در صورتى كه گاهى انسان بايد سكوت كند و يك وقت هم بايد قيام كند.
على عليه السلام ابتدا اگر مى خواست قيام كند مى ديد نتيجه ندارد، سكوت حضرت از اين جهت بود كه اگر قيام مى كرد بى جهت خود و نيروهايش از بين مى رفت. در اين شرايط گرچه جامعه چون رشد ندارد انسان را محكوم كند، اما انسان بايد صبر كند تا شرايط فراهم شود،
سعى كند شرايط و مقدّمات را فراهم كند، رشد و آگاهى به مردم بدهد و بعد قيام كند.

«هَيْهاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي»
(چه دور است آنچه مى گويند بعد از آن همه مصيبت هاى كوچك و بزرگ.)
على عليه السلام غير از جنگ تبوك در همۀ جنگهاى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شركت داشتند و خود را به مخاطره مى انداختند، با بزرگان عرب جنگ كردند و از اين جهت ضربه هاى زيادى خوردند، اين است كه مى فرمايد: خيلى دور است نسبت به من اين حرف بعد از آن همه مصيبت ها كه من در جنگها ديده ام، من از جنگ و مرگ نمى ترسم.

«وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِي طالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ »
(به خدا قسم پسر ابى طالب به مرگ از طفل به پستان مادرش مأنوس تر است.)
يعنى علاقۀ پسر ابى طالب به مرگ بيشتر است از علاقۀ طفل به پستان مادرش.

مرگ براى من سعادت است، كسى از مرگ مى ترسد كه وظايفش را انجام نداده باشد، اما كسى كه وظايف خود را به خوبى انجام مى دهد و مى داند مرگ لقاءاللّه است، براى انسان كمال است، در مرگ حيات انسان قرار دارد، چنين كسى از مرگ نمى ترسد. پس اين كه من در مقابل خلفا قيام نمى كنم، نه اين كه از مرگ مى ترسم بلكه براى اين است كه قيام بايد عاقلانه باشد و الآن چنين نيست.
Like پاسخ
#8
Star 
علّت سكوت على عليه السلام
بلكه من بر علومى پوشيده و پنهان پيچيده شده ام كه اگر آن را ظاهر كنم مضطرب و متزلزل مى شويد، 

حضرت مى فرمايد: سكوت من به خاطر ترس از مرگ نيست بلكه به خاطر علوم و اسرارى است كه من مى دانم اما نمى توانم ظاهر كنم؛ زيرا شما تحمّل شنيدن آن علوم را نداريد و كنترل خود را از دست مى دهيد و مضطرب و متزلزل مى شويد،

مسلّماً پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم علومى را به حضرت على عليه السلام القاء كرده بود، حضرت على عليه السلام آينده را مى دانست، مى دانست جامعۀ مسلمين با چه گرفتاريهايى مواجه مى شود، مسألۀ روى كار آمدن معاويه و بنى اميّه و بنى عبّاس و خارج شدن خلافت اسلامى از مسير خود و قرار گرفتن در مسير سلطنت و رياستهاى اهل دنيا را اجمالاً مى دانست اما گفتنى نبود، و چون حضرت به اين مسائل علم داشت وظيفۀ خودش را مى دانست.
Like پاسخ
#9
پيشنهاد عدم تعقيب طلحه و زبير
وقتى كه طلحه و زبير بيعت خود را شكستند و به همراهى عايشه به بصره رفتند، حضرت على عليه السلام تصميم گرفت آنها را تعقيب كند و به طرف عراق حركت كرد و جنگ جمل به ميان آمد. در تاريخ آمده عده اى و از جمله امام حسن عليه السلام به آن حضرت پيشنهاد مى كرد كه آنها را تعقيب نكنند و فعلاً به حال خودشان بگذارند و صحيح نيست كه شما خودتان را درگير جنگ كنيد،
ولى حضرت مشاهده كرد - بعد از آن كه جامعۀ مسلمين با او بيعت كردند و وظيفۀ سنگين خلافت را به دوش حضرت انداختند - اگر بخواهد آنها را رها كند ملّت سرگردان مى شود، و حضرت على نمى توانست در مقابل كارشكنى آنها ساكت باشد، لذا مى فرمايد:
«وَ اللَّهِ لا أَكُونُ كَالضَّبُعِ : تَنامُ عَلى طُولِ اللَّدْمِ ، حَتَّى يَصِلَ إِلَيْها طالِبُها، وَ يَخْتِلَها راصِدُها»
(به خدا قسم من مثل كفتار نيستم كه مى خوابد با اين كه ضربه زدن به آشيانه اش طولانى مى شود، تا اين كه برسد و دست يابد به او صيادش، و كسى كه در كمينش بود فريبش دهد.)
برای مثال از انقلاب خودمان وقتی به بنی صدر گفتند اين همه استاندارها گزارش دادند عراق در مرزها سنگربندى مى كند، شما چرا مرزها را حفظ نكرديد؟ او گفت: گفتند عراق جرأت حمله كردن ندارد؛ ولى همه مشاهده كرديم كه عراق مناطق وسيعى از ايران را اشغال كرد و حالا بايد براى پس گرفتن هر يك وجب از آن جوانى را از دست بدهيم.

همچنين در مورد گروهكهايى كه از اوّل راهشان معلوم بود آنان را آزاد گذاشتند، آنها هم طلاها و پولها و اسلحه ها را از بيت المال بردند، خانۀ تيمى درست كردند؛ دولتها هم به جاى اين كه جلويشان را بگيرند كمكشان كردند، آنها قدرت گرفتند و  شخصيتهاى بارز انقلاب را  ترور  كردند.
اگر  از اوّل هشياری وجود داشت نمى گذاشتند گروههاى مسلّح جاه طلب و مخالف انقلاب قدرت بگيرند و در مقابل صدام مقابله به مثل مى شد،انقلاب  تا اين اندازه خسارت نمى داد.


بنابراين انسان بايد وقتى كشورى به او سپرده شد خيلى بيدار باشد، مسلمانها با حضرت على بيعت كردند، كشورهاى اسلامى را تحويل على دادند، حضرت على مى توانست ساكت باشد و بگذارد طلحه و زبير بروند و هر كارى مى خواهند بكنند
ولى مى فرمايد: من مثل كفتار نيستم كه راحت بخوابد و دشمن را هيچ پندارد؛ در ادامه مى فرمايد:
«وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ ، وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداً حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي»
(و لكن من مى زنم به وسيلۀ كسانى كه به حق اقبال مى كنند و با من هستند، آنهايى را كه از حق برگشته اند و پشت به حق كرده اند؛ و به وسيلۀ آنهايى كه اطاعت كنندۀ من هستند، كسانى را كه عصيان و طغيان كرده و شك و ترديد ايجاد مى كنند؛ و هميشه اين گونه خواهم بود تا موقعى كه زنده ام و روز مرگم نرسيده است.)

حضرت مى فرمايند: تا وقتى زنده ام به وسيلۀ نيروهايى كه در اختيار دارم و با من هستند با دشمنان مى جنگم و به وسيلۀ اين نيروها از كشور اسلامى دفاع مى كنم.

«فَوَ اللَّهِ ما زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله و سلم حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هذا»
(به خدا قسم از زمانى كه خدا پيامبرش را قبض روح كرد تا امروز هميشه مرا از حقم كنار مى زدند در حالى كه خودشان را مقّدم مى داشتند.)
حضرت على عليه السلام در اينجا تصريح مى كنند كه خلافت پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم و حكومت مسلمين حق خودشان بوده و ديگران اين حق را غصب كرده اند، و امروز هم كه مردم با حضرت بيعت كرده اند و امانت مسلمين بدين وسيله به آن حضرت سپرده شده باز عده اى (مانند معاويه و ديگران) هستند كه مى خواهند حضرت را از حقش كنار بزنند.
Like پاسخ
#10
«وَ لَسْنا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِعَ ، وَ لا نُسِيلُ حَتَّى نُمْطِرَ»
(و ما رعد نداريم مگر بعد از عمل كردن، و سيل جارى نمى كنيم مگر باران بباريم.)
حضرت على عليه السلام از اوّل سعى داشت جنگ جمل انجام نگيرد و لذا از اوّل صبح تا ظهر - با اين كه ارتش حضرت مهيّاى جنگ بود - همه اش به خطبه خواندن و موعظه كردن و تذكر دادن مشغول بود، و هيچ هم تهديد نكرد، و لذا فرمود: ما رعد و سر و صدا نداريم مگر بعد از عمل كردن.
Like پاسخ
#11
حضرت در خطبۀ 201 نهج البلاغه مى فرمايد:
«لا تَسْتَوْحِشوا في طَريقِ الهُدى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ »
در راه حق به خاطر كمى طرفدارانش وحشت نكنيد؛
يعنى اگر حق هستى و يك نفر هم هستى از ميدان در نرو.
از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايد:
«المُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعَةٌ  
مؤمن به تنهايى يك جماعت است؛
يعنى اگر مؤمن راه خدا و حق را تشخيص داد مى ايستد ولو همه با او مخالفت كنند.
انسان نبايد با سر و صداها و تبليغات دست از حرف حق بردارد،
Like پاسخ
#12
بصیرت و شجاعت على عليه السلام
«وَ إِنَّ مَعِيَ لَبَصِيرَتي»
(و به درستى كه بينايى با من است.)
يعنى من راه حق را تشخيص داده ام و مى فهمم حق با من است و نبايد از ميدان در بروم، و در مقابل همۀ اين باطلها ايستادگى خواهم كرد.

«ما لَبَّسْتُ عَلى نَفْسِي، وَ لا لُبِّسَ عَلَيَّ »
(هيچ وقت باطل را به صورت حق بر خودم جلوه ندادم، و نه ديگران بر من چنين كردند.)
تلبيس به معناى باطل را به صورت حق جلوه دادن است؛
هميشه كسانى كه مى خواهند باطلى را جا بزنند لباس حق بر آن مى پوشانند. گاهى نفس امّارۀ انسان به باطل لباس حق مى پوشاند، و انسان آنچه را مطابق ميلش هست توجيه مى كند، چون دلش با آن كار است خود را قانع مى كند، گرچه عقل و فطرتش بگويد درست نيست، او توجيه مى كند و مى گويد وجود من بايد حفظ شود و ناچارم براى حفظ آن اين كار را بكنم. و گاهى فرد ديگرى اين كار را مى كند و براى اين كه انسان را قانع كند توجيهاتى مى نمايد و به باطل صورت حق به جانبى مى دهد، تا اين كه انسان را تحريك مى كند و او هم كار غلط و باطل را انجام مى دهد.

اينها پياده نظام و سواره نظام خود را جمع كرده اند و در مقابل من آورده اند ولى من خودم را حق مى دانم، در مقابل اينها خواهم ايستاد و بالاخره كارى خواهم كرد تا پيروز شوم.
انسانى كه طرفدار حق است تك و تنها مى ايستد تا پيروز شود، ايمان شجاعت مى آورد، و مؤمن شجاع عرصه را بر باطل تنگ خواهد كرد.

«وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا ماتِحُهُ »
(و قسم به خدا حوض جنگ را بر اينها پر خواهم كرد!)
«لأفرطنَّ » يعنى حتماً پر مى كنم
حضرت مى فرمايد: در اين جنگ چنان عرصه را بر اينها تنگ خواهم كرد كه هيچ كدام نجات پيدا نكنند.- گردابى براى اينها درست خواهم كرد كه در آن غرق شوند.

«لا يَصْدِرُونَ عَنْهُ وَ لا يَعُودُونَ إِلَيْهِ »
(كه از كنار آن حوض برنگردند و به سوى آن هم بازگشت نكنند.)
حضرت مى فرمايد: اينها در ميدان جنگ خفه مى شوند و بر فرض يك نفر هم نجات پيدا كند آنچنان گوشمالى مى شود كه ديگر به اينجا برنمى گردد و هوس جنگ با على نمى كند.
Like پاسخ
#13
Heart 
كسى كه به عمل قومى راضى است
از جمله فرمايشات حضرت است وقتى كه خدا آن حضرت را بر اصحاب جمل پيروز كرد
و يكى از اصحاب آن حضرت گفت: دوست داشتم برادر من فلانى در جبهه بود كه اين پيروزى را كه خدا به شما بر دشمنانتان داد مى ديد.

فَقالَ لَهُ عليه السلام: أَهَوى أَخِيكَ مَعَنا؟ فَقالَ : نَعَمْ ، قالَ : فَقَدْ شَهِدَنا
پس حضرت به او فرمود: آيا اين برادر تو دل و ميلش با ماست ؟
پس گفت: آرى،
حضرت فرمود: اگر دلش با ماست جزء ارتش ما حساب مى شود و اينجا حاضر است

وَ لَقَدْ شَهِدَنا فِي عَسْكَرِنا هذا أَقْوامٌ فِي أَصْلابِ الرِّجالِ وَ أَرْحامِ النِّساءِ، سَيَرْعُفُ بِهِمُ الزَّمانُ وَ يَقْوى بِهِمُ الْإِيمانُ
و به درستى كه در ارتش ما حضور دارند كسانى كه در صلب مردان و رحم زنان هستند و روزگار آنان را به وجود مى آورد و به وسيلۀ آنان ايمان قوى مى شود.

حضرت در واقع مى فرمايد: نه تنها رفيق تو اينجاست بلكه امّتهايى كه تا روز قيامت مى آيند و دلشان با ماست و از اين پيروزى ما خوشحال هستند جزوِ ما محسوب مى شوند.
در اين قسمت حضرت فرمود: ملاك اين كه كسى جزوِ ارتش ما باشد خواست دل آنهاست،
هر كسى دوستدار على و دوستدار پيروزى على باشد جزوِ ارتش على است و مثل اين است كه در ركاب حضرت شمشير زده و سبب پيروزى آن حضرت شده است.
Like پاسخ
#14
اِعلَم أنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَباتا ، و كُلُّ نَباتٍ لا غِنى بِهِ عَنِ الماءِ ، و المِياهُ مُختَلِفَةٌ ،
فَما طابَ سَقيُهُ طابَ غَرسُهُ و حَلَت (احلَولَت) ثَمَرَتُهُ ،
و ما خَبُثَ سَقيُهُ خَبُثَ غَرسُهُ و أمَرَّت ثَمَرَتُهُ


امام على عليه السلام

بدان كه هر كردارى را گياهى است و هيچ گياهى از آب بى نياز نيست و آبها گوناگونند. پس، هر گياهى كه با آب پاك و نيكو آبيارى شود، درختش نيكو و ميوه اش شيرين مى شود و هر گياهى كه با آب آلوده و ناگوار آبيارى شود، درختش بد و ميوه اش تلخ مى گردد.;

نهج البلاغة : الخطبة 154.
Like پاسخ
#15
امیرالمومنین(ع) فرمودند هرکس ما اهل بیت را دوست دارد باید آماده پوشیدن لباس فقر باشد،

 اگر کوهی مرا دوست بدارد فرو ریزد

در مورد اول اگر کسی مرا دوست داشته باشد باید خود را برای فقر آماده کند
اشاره به جریان های اجتماعی بود که علیه امیرالمومنین اقدام می کردن و اطرافیان و دوستداران ایشان رو مورد حمله و آزار و اذیت قرار می دادند
آنچه بر سر ابوذر آمد ، و یا . خوب اين ابوذر است كه بايد بر اثر دوستى با على عليه السلام خود را آمادۀ منزوى شدن و تبعيد شدن در يك بيابان و زندگى در نهايت فقر و فاقه نمايد.

بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حكومت دست ديگران بود وحاكمان آن روز كسانى بودند كه نمى خواستند اهل بيت معروف و مشهور باشند و لذا آنها را از هر جهت تحت فشار گذاشته بودند؛ و برای نمونه اهل بيت و بنى هاشم در زمان خلافت اموى و عبّاسى آن قدر در فقر و فاقه بودند كه هر زن بنى هاشم يك دست لباس كه  بتوانند با آن نماز بخوانند نداشتند؛ بلكه اين طور بوده كه چندين نفر به نوبت از يك لباس استفاده مى كرده اند

برای جمله دوم حضرت هم که اگر کوهی مرا دوست داشته باشد فرو می ریزد دو احتمال مطرح کرده اند
یکی اینکه اگر محبت امیرالمومنین در دلی باشد ، این محبت انانیت اون شخص رو از بین می بره و  خرد می کنه  ، اون شخص همه چیزش رو در راه حضرت مصرف می کنه ، انانیت ، حیثیت ، ثروت و ... و از بذل هیچ چیزی در این راه دریغ نمی کنه

احتمال دیگر هم داده اند که اگر شخصی محب امیرالمومنین باشه ، بخاطر این علاقه اون شخص رو تحت فشار قرار می دهند و بلاها و فتنه های بدخواهان به سمت او هجوم می برن و شخصیتش رو می شکنن و  شخص رو منزوی می کنند

سید رضی می فرمایند و این  وارد  نمی شود مگر بر انسانهای پاک و نیکو و برگزیده های خوب


یک احتمال : بنظر می رسد این فقر برای امتحان و یا تثبیت حب و ولایت در دوره ای از زندگی سراغ شخص دوستدار امیرالمومنین بیاد ، فقر بستر تعالی فرد رو ایجاد می کنه
Like پاسخ


پرش به انجمن: