امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
برگ معرفت
#31
حضرت علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیه» می‌فرمایند پشت به استخاره، پشت به قرآن نیست. شما موظف‌اید به عقل‌تان عمل کنید که حجت باطنی خدا است.
شما وقتی موظف بودید استخاره کنید که مقدمات و تحقیقات لازم را انجام داده بودید.
حالا هم شاید مصلحت همین بود که چند قدمی بروید و متوجه راه دیگری شوید و در ادامه‌ی راه تجدید نظر کنید.
Like پاسخ
#32
* شرایط امر به معروف و نهی از منکر
۱. علم به معروف و منکر. ( امر و نهی‌کننده باید معروف و منکر را بشناسد)
۲. احتمال تأثیر.( احتمال بدهد که امر و نهی او اثر و نتیجه‌یی ولو در آینده دارد.)
۳. اصرار بر گناه. (و چنانچه معلوم شود که وی بدون این که امر و نهی شود خود از خطا دست بر می‌دارد امر و نهی او واجب نیست.)
۴. نداشتن مفسده. ( بدین‌ترتیب اگر امر و نهی موجب شود به شخص امر و نهی‌کننده و یا به مسلمان دیگر مفسده‌یی از قبیل ضرر جانی و یا آبرویی و یا مالی برسد، در این‌جا امر و نهی واجب نیست)
Like پاسخ
#33
به نقل از« بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از بعضى از اصحاب أميرالمؤمنين( ع) نقل كرده است كه:
عبدالرّحمن‏ بن ‏ملجم مرادى با جماعتى از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد و آن‏ها را محمّدبن ‏أبى ‏بكر فرستاده بود، و نامه ‏ى معرّفى‏ آن مسافرين و وافدين در دست عبدالرّحمن بود.
چون آن حضرت نامه را قرائت مى‏ كرد و مرورش به نام عبدالرّحمن ‏بن ‏ملجم افتاد،
فرمود: تو عبدالرّحمانى؟ خدا لعنت كند عبدالرّحمن را!
عرض كرد: بلى اى اميرمؤمنان! من عبدالرّحمن هستم! سوگند به خدا اى أميرمؤمنان من تو را دوست دارم!
حضرت فرمود: سوگند به خدا كه مرا دوست ندارى! حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد.
ابن ‏ملجم گفت: اى اميرمؤمنان! من سه بار سوگند مى‏ خورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد مى‏كنى كه من تو را دوست ندارم؟

حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دوهزارسال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحى كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى كه در آن‏جا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛
و روح من روح تو را اصلًا نمى‏ شناسد!

و چون ابن‏ ملجم بيرون رفت
حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد.
بعضى از مردم گفتند: آيا او را نمى‏ كشى؟ يا آيا ما او را نكشيم؟
فرمود: سخن از اين كلام شما شگفت‏ انگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر مى ‏كنيد كه قاتل خود را بكشم؟
Like پاسخ
#34
دست بوسی




روایت از امیرالمومنین :… وقتی که حضرت وارد سرزمینی شدند و اهالی باخبر شدند که حضرت علی(ع) می‌آید، یک عده از دهاقین، عده‌ای از سران کشاورزان آمدند به استقبال حضرت و شروع کردند در جلوی ایشان دویدن.
حضرت صدایشان کرد و فرمود: چکار می‌کنید؟ گفتند: این احترامی است که ما برای بزرگان خود بجا می‌آوریم که در رکابش در جلویش می‌دویم. به احترام شما چنین کاری می‌کنیم.
فرمود: شما با این کارتان خودتان را حقیر و پست می‌کنید، به آن بزرگ هم یک ذره سود نمی‌رسد. این کارها چیست؟! من از این تشریفات بری و مبرا هستم. انسان هستید و آزاد. من بشری هستم، شما هم بشری

نظر چهار تن از علمای بنام:

آیت‌الله سیستانی به کسی اجازه دست‌بوسی نمی‌دهند. بعضی از همراهان که غیرروحانی بودند، وقتی با آیت‌الله صافحه کردند به قصد دست بوسیدن ایشان خم شدند ولی موفق نشدند و علاوه بر ممانعت عملی، با عکس‌العمل شفاهی آیت‌ا… سیستانی هم مواجه شدند جمله‌ای که درباره نوع برخورد آیت‌ا… در این زمینه در دفترچه یادداشتم نوشته‌ام این است: به هیچ‌کس اجازه بوسیدن دستشان را ندادند و گفتند مصافحه کافی است و نیازی به بوسیدن دست نیست، این چه کاری است؟

شهید بهشتی در آن زمان نه دست‌بوسی کسی را می‌کرد و نه اجازه می‌داد کسی دست‌بوسی او را کند و این را به فرزندان خود نیز توصیه کرده است. ... و می‌فرمود همه باید کمک کنند تا رابطه روحانی و مردم از رابطه ذلت، مریدی و مرادی و منحرف خارج و به رابطه عالم و متعلم تبدیل شود چرا که ما انقلاب کردیم که این رابطه‌ها را تصحیح کنیم.

آیت الله جوادی آملی : یکی از دوستان به آیت‌ا… جوادی آملی اصرار کرد دستشان را ببوسد. ایشان با لحنی ناصحانه به ما فرمود: نه دست کسی را ببوسید و نه بگذارید دستتان را ببوسند. من تاکنون هیچ دستی را نبوسیده‌ام، جز یک دست و آن هم دست امام خمینی بود و به راستی که آن دست بوسیدنی بود. آن دوست عرض کرد که آخر در عالم خواب دیدم دستتان را می‌بوسم؛ استاد لبخند شیرینی زدند و به شوخی فرمودند: همان، برو در خواب ببین.

آیت الله طالقانی : در اثنای مبارزات مردم علیه رژیم شاه، دست‌بوسی مقامات سیاسی مذموم شمرده می‌شد و با پیروزی انقلاب به نظر می‌رسید این رفتار در مقابل مقامات منسوخ شود؛ اما همچنان نشانه‌هایی از آن وجود داشت. روایتی از دست‌بوسی امام خمینی از سوی انقلابیون هنگام ورود به فرودگاه مهرآباد وجود دارد که آیت‌ا… طالقانی از این رفتار گلایه کرده است: «وقتی در روز دوازهم بهمن ماه ۱۳۵۷ امام خمینی وارد ایران شد، همه برای دستبوسی پیش امام رفتند به جز آیت‌ا… طالقانی. وقتی از ایشان علت این کار را جویا شدند گفت: من فکر می‌کردم ما برای پایان دادن به این دست‌بوسی‌ها انقلاب کرده‌ایم.»
Like پاسخ
#35
شخصی به ملاقات پیامبر(ص) آمد و تنش می‌لرزید.
حضرتشان به او فرمود: چرا از من هراس داری؟! من پادشاه نیستم‏!
من پسر زنى از قریش هستم که گوشت را در آفتاب خشک کرده و مى‏ خورد

امام حسین(ع) از امیرمؤمنان علی(ع): درباره نشستن پیامبر (ص) پرسش کردم فرمود: «پیامبر خدا نشست و برخاست نمی کرد مگر آن که ذکر بر لب داشت. و جایی را به خود اختصاص نمی داد و از این کار باز می داشت و هرگاه نزد جماعتی می رفت، در جایی می نشست که مجلس به او تمام می شد (آخر مجلس) و به این کار فرمان می داد

من أحبّ أن يتمثّلَ لَهُ الرجالُ بين يَدَيهِ قِياما فَلْيَتَبَوّأ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ
هر كس دوست داشته باشد كه مردان در برابر او دست به سينه بِاستند جايگاهش آتش است .

ابوامامه مى‏گوید: پیامبر خدا(ص) در حالی‌که تکیه به عصا داشت بیرون آمد، ما نیز به احترام او بلند شدیم،
آن‌حضرت(ص) فرمود: «مانند عجم‌ها از جا بلند نشوید، و آن‌طور، تعظیم نکنید»


پیامبر خدا میان یارانش(طوری) می نشست (که اگر) فرد ناآشنا می آمد، نمی فهمید که کدام پیامبر است، تا این که می پرسید(تا اورا بشناسد). از پیامبر درخواست کردیم که [اجازه دهد] جایگاهی برای او درست کنیم تا اگرناآشنایی آمد، او را بشناسد. بدین ترتیب سکوئی از گِل برای او ساختیم که بر آن می نشست و مادر دوسویش می نشستیم».

هرگاه به گروهی می پیوست، در جائی می نشست که مجلس به او تمام می شد(نخستین جای خالی و آخرمجلس) و به دیگران نیز دستور می داد که چنین کنند».

آن حضرت نه تنها طرز نشستن در مجلس را به یاران نیز آموزش می داد، بلکه خود نیز به گفته های خود عمل می کرد. چنان که وقتی از علی(ع) از چگونگی نشستن پیامبر (ص) پس از ورود به مجلس سؤال شد،
آن حضرت فرمود: هرگاه به گروهی می پیوست، در جائی می نشست که مجلس به او تمام می شد(نخستین جای خالی وآخر مجلس) و به دیگران نیز دستور می داد که چنین کنند

وقتی پیامبر وارد مجلس می شد، مردم بر می خاستند، پیامبر می فرمود: بلند نشوید، ولی می فرمود: تفسَّحُوا (جا باز کنید).

همچنین نقل شده است که پیامبر (ص) در مسجد تنها نشسته بود، مردی وارد شد. پیامبر به خاطر او خود را کنار کشید. آن مرد گفت: ای پیامبر خدا! جا که هست.
فرمود: «حق مسلمان بر مسلمان این است که چون دید او می خواهد کنارش بنشیند، به خاطر او خود را کنار بکشد.
Like پاسخ
#36
چه بسیار انسان‌هایی که در یک مرحله‌ای خطایی کرد‌ه‌اند
که اگر آن خطا فاش شود امکان تجدید نظر در شخصیت‌شان نسبت به قضاوت جامعه از آن‌ها گرفته می‌شود.
Like پاسخ
#37
خدمت مرحوم میرزا جواد تبریزى(قدس سره) رسیدم و چون بحث خارج خمس را مشغول بودم، در خصوص نیابت عامه فقیه سؤال کردم که حضرتعالى خود را نایب عام امام(علیه السلام) مى دانید؟
ایشان(قدس سره) لبخند ملیحانه اى زد و گفت: خیر! گفتم: بعضى آقایان در مباحث خود، بزرگان را نایب عام مى دانند و فعلاً کارى که شما مى کنید همین است، فرمودند: خیر! من به عنوان نایب عام کارى را انجام نمى دهم.
من به عنوان آنکه مى توانم یک تکلیف را ادعا کنم اقدام به آن مى نمایم، نسبت به ما حسن ظن هست ما هم به تکلیف عمل مى کنیم و هرچه انجام مى دهیم به اعتبار وظیفه اى است که بر عهده ما قرار داده شده است، اما اینکه من خود را نایب امام(علیه السلام) بدانم و تصرف کنم، خیر! ما از باب اداى تکلیف و انجام تکالیف تصرف مى کنیم و سعى مى کنیم مرضىّ امام زمان(علیه السلام)باشد ان شاء الله تعالى.

امید است که این اداى وظیفه مورد رضایت ولى عصر(علیه السلام)باشد، من نایب عام امام (علیه السلام) نیستم، فقط خدمتگذار هستم و تا آن وقت که تکلیف داشته باشم عمل مى کنم و خود نمى توانم این مسئولیت را از خودم سلب کنم، خداوند به من توفیق دهد این امانت را به مقصد برسانم. تنها یک تکلیف است که از دست ما بر مى آید و باید آن را ادا کنیم از این باب، متصدى بعضى امور هستیم و هر کارى را هم که انجام مى دهیم محدود است.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی مرحوم آیت الله میرزا جواد تبریزی
Like پاسخ
#38
روایت از امام جعفر صادق علیه السلام :
چون پرچم حقّ نمايان شود اهل خاور و باختر بآن لعنت فرستند ميدانى چرا؟
گفتم:نه،
فرمود: براى آنچه مردم از خاندان او پيش از خروجش ديده اند.

حدیث از امام صادق عليه السّلام :
چون پرچم حقّ برافراشته شود اهل خاور و باختر آن را لعنت كنند.
بآن حضرت عرض كردم:از چه رو چنين خواهد شد؟
فرمود:از آنچه از بنى هاشم مى بينند.

غیبت نعمانی : رواياتى در بارۀ آنچه قائم عليه السّلام از نادانى مردم مى بيند/
باب 17 حدیث 4و5
Like پاسخ
#39
در اسلام رهبانیت نداریم

روشی که بزرگان اسلامی داشته اند به این صورت بوده که : دست در کار، ولی دل با یار،
و همه توجه داریم که انسان به انسان، انسان می‌شود
آن‌چه سلوک را حقیقی می‌کند، حضور فعّال در اجتماع است با این هدف که خدا را در مناسبات خود حاضر کنیم.
پیامبر ما «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌فرمایند:
«لا رهبانیة فی الاسلام»
رهبانیت ما جهاد با استکبار است که مانع حضور خدا در مناسبات انسانی است.
فرارکردن از کفر، راهِ چاره نیست باید کفر را فراری دهیم
Like پاسخ
#40
از امام سجاد و امام صادق (ع) نقل شده است: «مؤمن باید یک سوم پیمانه زندگی خویش را از تغافل و دو سوم دیگر را از فطانت و زیرکی پرکند
Like پاسخ
#41
آیت الله شبیری زنجانی( در شصت -هفتاد سال قبل سه تا موسی در قم بوده اند دوست و رفیق.یکی سید موسی صدر. یکی سید موسی شبیری و دیگری شیخ موسی قمی فرزند شیخ علی زاهد قمی):
مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت.از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم. .. و راست می گفت.تعدادی از مردم را بلند کرده بود. روزی
روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر -بعدها:امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.مرتاض گفت درون آن سینی -که بزرگ هم بود- بنشین.ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل و ویران می کنم.اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد.
وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را-که جوانی نو خط بود- سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم.
مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی تبریزی بردیم.
ما که جمعی از شاگردان علامه بودیم و برخی هایمان گویی خود را باخته بودند و بعضی با کمال وقار و اطمینان نفس به همراه این مرتاض به منزل علامه رفتیم.وارد اتاق علامه شدیم. با روی خوش از ما شاگردانش استقبال و برخورد کرد و در گوشه ای نشست. گفتیم که این مرتاض از هند امده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم.
علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود انجام دهد. من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند.
مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در اورد و اورادی می خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد.
مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می اورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا اورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد.
مرتاض که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود علامه را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و بیرون رفت.با سراسیمه گی و التهاب. برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟
با عصبانیت گفت من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ونهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد و کارهایم نقش بر آب . به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس خفگی و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد.
مرتاض که از شکست خوردنش ناراحت بود و قدرت روحی یکی از پروردگان مکتب امام جعفر صادق و امام زمان علیهما السلام را دیده بود همان شب از قم رفت و تمام برنامه هایش به هم ریخت. ارادت ما هم به علامه ی طباطبایی-علیه الرحمه- بیشتر از قبل شد.
Like پاسخ
#42
بَقيَّتُ اللَّهِ

بقیه از ریشه بقی: اصل الواحد در اين ماده عبارتست از آنچه كه در مقابل فنا است
كُلُّ مَن عَلَيها فانٍ وَ يَبقی وَجهُ رَبِّكَ
(آيه سورۀ مباركۀ الرحمن، آيات 26 و 27)

معناي نفاد (تمام شدن) به فنا نزديك است مانند:
ما عِندَكُم يَنفَدُ وَ ما عِندَ اللَّهِ باقٍ
(سورۀ مباركۀ نحل، آيه 96)
بَقيَّتُ اللَّهِ خَيرٌ لَكُم
(سورۀ مباركۀ هود، آيه 86)

بقية الله يعني آنچه كه نزد خدا و براي خدا باقي ميماند و آنچه از ثواب و فضل كه نزد او ذخيره ميشود.
اما فرق ميان دوام، بقاء و ثبات
بقاء عبارت است از ثبات بر حالت گذشته و مستصحب بودن آن،
استصحاب : حکم به بقای یقین سابق

اما در ثبات محقق بودن در نفس امر معتبر است و زوال در مقابل آن ميآيد.
اما در دوام تنها امتداد مورد نظر است بدون درنظرگرفتن حالت گذشته و ثبات آن يا تحق موضوع.
Like پاسخ
#43
شـهید

شهید از ریشه شهد: علم به حضور، نزد معلوم و ديدن آن به صورت عيان است؛
و اين معنا در امور محسوس، معلوم است، اما در امور معقول و معارف روحاني: به واسطه حضور معلوم نزد عالم و در نفس او حاصل ميشود.

توضيح اينكه شهود نفس داراي مراتبي است:
 1- شهود با عضو بينايي؛ يعني چشم
 2- شهود با اعضاي شنوايي، چشايي، بويايي و لامسه؛ يعني گوش، زبان، بيني و پوست
 3- شهود با نيروي تفكّر (يعني قوه متصرّفه عقليه)
 4- شهود نفس براي خودش و صفات ذاتي اش
5- شهود نفس براي خداي تعالي و صفات ذاتي اش، به واسطه فناي در او و محو آثار وجودي تشخّص يافته خويش

و معناي جامع ميان همه اين مراتب؛ حضور همراه با تحقق علم با يكي از وسايل ذكر شده است.
Like پاسخ
#44
تـقوی

تقوی از ریشه وقی: حفظ چيزي از مخالفت و عصيان (سرپيچي) در خارج و در مقام عمل است،
همچنان كه عفَّة (پاكدامني)؛ به معناي حفظ نفس از تمايلات و خواهشهاي نفساني است.

خصوصيات تقوي: به اختلاف موارد، متفاوت ميشود و وجه اشتراك همه موارد: صيانت (حفظ) چيزي از محرّمات شرعي و عقلي، توجه به حق، تطهير (پاك كردن) عمل و جريان طبيعي مَعروف (شناخته شده) است
و اين معنا در مقابل فُجور ميباشد كه عبارت است از: شكافته شدن حالت اعتدال و جريان طبيعي معروف و خروج امري مخالف كه موجب فِسق و طغيان (سركشي) ميشود

فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، سپس پليدكاری و پرهيزگاریاش را به آن الهام كرد.
أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّار،
يا [مگر] كسانی را كه گرويده و كارهای شايسته كرده اند، چون مفسدانِ در زمين میگردانيم، يا پرهيزگاران را چون پليدكاران قرار میدهيم؟

قرار دادن مُتَّقين و فُجّار در مقابل هم، بر اين دلالت ميكند كه؛ تَقوي، برخلاف فُجور و ظهور فسق است.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً،
ای كسانی كه ايمان آورده ايد، خودتان و كسانتان را از آتشی كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنيد
وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ،
و هر كس از خسّت نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند.

اما اتِّقاء: بر باب افتعال است و بر اختيار تقوي و عمل به مقتضاي آن دلالت ميكند

وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوی وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ،
و برای خود توشه برگيريد كه در حقيقت، بهترين توشه، پرهيزگاری است، و ای خردمندان! از من پروا كنيد.
Like پاسخ
#45
ایـمان

ایمان از ریشه یمن: قوّت در خير همراه با زيادت (فزوني) و در مقابل شُؤم، به معناي ضعف و ضِعَة (پستي) در شرّ است.

پس كاربرد ماده در معناي مطلق قوّت يا خير يا بركت يا زيادت: از باب مَجاز است و بايد قيدهاي سه گانه در آن لحاظ شوند.
ضمناً اين ماده به مفهوم بركت نزديك است؛  بركت به معناي فيض، خير و زيادت است.

اما دو مفهوم سمت يمين (راست) و يمين به معناي قسم و پيمان: از زبانهاي عبري و سرياني گرفته شده اند. ضمن اينكه اين دو مفهوم با اصل تناسب دارند؛ زيرا دست راست، برخلاف دست چپ: داراي قوت، فزوني قدرت، حركت به سوي عمل و فعاليت است و پيمان هم همين گونه است؛ زيرا موجب شدت بخشيدن، تقويت و افزايش اعتبار در امري ميشود.

مَيمَنَة؛ مصدر ميمي است و بر فزوني و استمرار در يُمن دلالت ميكند و منظور كساني هستند كه داراي قوت ذاتي در خودشان، همراه با زيادت در راه خير هستند
و مشأمة در مقابل آن است و اصحاب المشئمه؛ كساني هستند كه در ضعف و پستي و بر اساس برنامه شَرّ زندگي ميكنند

وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا،
و از جانب ایمن طور، او را ندا داديم و در حالی كه با وی راز گفتيم او را به خود نزديك ساختيم.
أيمَن؛ بر وزن أفعَل از يُمن است و بر تفضيل (برتري) در قوت، خير و بركت دلالت ميكند و اين فضيلت و يُمن در طور و وادي: از جهت معنوي و روحاني است كه به واسطه جريانها و وقايع روحاني و نيز در اثر توجّهات خاصّ الهي به اين مكانها پديد مي آيد 
حمل كلمه أيمَن در آيه بر معناي مقابل يَسار (چپ) مناسب نيست؛ زيرا جانب يَمين (راست) وادي يا طور - بر خلاف مفهوم يُمن و بركت هيچ امتياز و خصوصيتي معنوي به موضوع نمي افزايد. ضمن اينكه صفت تفضيل أفعل در اين مورد، معنا ندارد.
Like پاسخ


پرش به انجمن: