2023-05-28 10:55 AM
آن يكي گفتا كه : اي شيخ كبار،
خيز و اين وسواس را غسلي برآر!
گفت با او: «هر شب از خون جگر
كرده ام صد بار غسل، اي بي خبر.»
آن دگر گفتا: «پشيمانيت نيست؟»
يك نفس درد مسلمانيت نيست؟»
گفت: «كس نبود پشيمان بيش از اين
كه چرا عاشق نگشتم پيش از اين».
آن دگر گفتش كه: «اي داناي راز،
خيز و خود را جمع گردان در نماز.»
گفت: «گو محراب روي آن نگار
تا نباشد جز نمازم هيچ كار؟»
منطق الطير
خيز و اين وسواس را غسلي برآر!
گفت با او: «هر شب از خون جگر
كرده ام صد بار غسل، اي بي خبر.»
آن دگر گفتا: «پشيمانيت نيست؟»
يك نفس درد مسلمانيت نيست؟»
گفت: «كس نبود پشيمان بيش از اين
كه چرا عاشق نگشتم پيش از اين».
آن دگر گفتش كه: «اي داناي راز،
خيز و خود را جمع گردان در نماز.»
گفت: «گو محراب روي آن نگار
تا نباشد جز نمازم هيچ كار؟»
منطق الطير