امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
یک جرعه شعر
#16
برقي از خيمه ليلي بدرخشيد سحر،
وه كه با خرمن مجنون دل افكار چه كرد!
حافظ
Like پاسخ
#17
آن يكي را روي او شد سوي دوست
وان دگر را روي او خود روي اوست
Like پاسخ
#18
اين خرقه كه من دارم در رهن شراب اولي؛
اين دفتر بي معني غرق مي ناب اولي
حافظ
Like پاسخ
#19
گوشم شنيد قصه ايمان و مست شده؛ 
كو قسم چشم؟ صورت ايمانم آرزوست،
Like پاسخ
#20
اي عاشقان، اي عاشقان آن كس كه بيند روي او؛
شوريده گردد عقل او، آشفته گردد خوي او.

معشوق را جويان شود، دكان او ويران شود،
بر روي و سر پويان شود، چون آب اندر جوي او.
ديوان شمس
Like پاسخ
#21
آن يكي گفتا كه : اي شيخ كبار، 
خيز و اين وسواس را غسلي برآر! 

گفت با او: «هر شب از خون جگر 
كرده ام صد بار غسل، اي بي خبر.» 

آن دگر گفتا: «پشيمانيت نيست؟» 
يك نفس درد مسلمانيت نيست؟» 

گفت: «كس نبود پشيمان بيش از اين 
كه چرا عاشق نگشتم پيش از اين». 

آن دگر گفتش كه: «اي داناي راز، 
خيز و خود را جمع گردان در نماز.» 

گفت: «گو محراب روي آن نگار 
تا نباشد جز نمازم هيچ كار؟» 
منطق الطير
Like پاسخ
#22
آب كم جو، تشنگي آور به دست،
تا بجوشد آبت از بالا و پست.
Like پاسخ


پرش به انجمن: