امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستانک
- زلزله‌ای در قلمروی اندیشه


زلزلۀ لیسبون، پایتخت پرتغال، در سال ۱۷۵۵ میلادی، مشهورترین زمین‌لرزۀ تاریخ بشر است؛ نخست از آن رو که ده‌ها هزار کشته بر جای گذاشت و زیباترین شهر اروپا (پس از لندن و پاریس) را از بستر نرم بر خاکستر گرم نشاند؛ دوم به دلیل توفانی که در الهیات مسیحی برانگیخت. زلزلۀ لیسبون تیر خلاصی بر پیکرهٔ قرون وسطا و خون تازه‌ای در رگ‌های عصر روشنگری بود.

روز اول نوامبر ۱۷۵۵ میلادی، برابر بود با «عید مذهبی مقدسان». مردم لیسبون در کلیساها گرد آمده بودند و خدا را نیایش می‌کردند که ناگهان شهر لرزید، زمین شکافت، خانه‌ها فروریخت و سپس ابرموجی از دریا به سوی شهر برخاست. هنوز آفتاب به میان آسمان نرسیده بود که هفتاد هزار کشته بر زمین افتاد، ده‌ها کلیسا در یکی از مقدس‌ترین روزهای مسیحی با خاک یکسان شد و از زیر هر سنگی نالۀ انسانی به گوش می‌رسید.

اروپای مسیحی به فکر فرو رفت. کاتولیک‌های جهان می‌پرسیدند: چرا لیسبون؟ در تمام اروپا کدام شهر را می‌توان یافت که به اندازۀ پایتخت پرتغال، کلیسا و کشیش و آیین‌های مذهبی داشته باشد و مردمی نیایشگر و راست‌کیش در آن زندگی كنند؟ این پرسش، زلزلۀ دوم را در سرتاسر اروپا به راه انداخت و کسانی چون ولتر و دیدرو نیز بر آتش آن دمیدند. هیچ واقعه‌ای تا آن زمان، مردم را دربارۀ دعاوی و قداست كلیسا، چنين به تردید نینداخته بود.

اندک‌اندک الهیات مسیحی عقب نشست و پذیرفت که افسار زمین در دست نیروهایی است که بیرون از جهان‌شناسی کلیسا عمل می‌کنند. عقب‌نشینی‌های کلیسا ادامه یافت و تا آنجا پیش رفت که به‌نوبت، کیهان‌شناسی، فیزیک، شیمی، طب، سیاست، اقتصاد و حقوق نیز از کلیسا اعلان استقلال کردند. از دل عصر روشنگری، ایدۀ مهم و بسیار کارساز «قراردادهای اجتماعی» و سپس «منشور حقوق بشر» بیرون آمدند.
Like پاسخ
تلنگر
 بنا به روایتی قدیمی (خارج از اناجیل) یهودا اسخریوطی از خیانت به مسیح نیت خیری داشت: می‌خواست با ایجاد شرایطی بحرانی مسیح را وادارد که پادشاهی خدا را زودتر برساند.
با این حساب بزرگترین گناه یهودا خیانت نبود.


بزرگترین گناه یهودا ترجیح ارادۀ خود بر ارادۀ خدا بود!
Like پاسخ
گر  مسلمانی  از این  است  که  حافظ  دارد /وای  اگر از پس  امروز بود  فردایی

می گویند میان حافظ و شاه شجاع کدورتی پیش آمد ،
شاه شجاع و فقیهان شهر اصرار داشتند که این بیت مصداق کفر است.چون حافظ اگر را در بیت آورده و گفته وای اگر از پس امروز بود فردایی و معلوم می شود به قیامت اعتقادی ندارد ،
حافظ مضطرب شده نزد مولانا زین الدین ابوبکر تایبادی رفته از او چاره خواست.

مولانا گفت : مناسب است بیتی دیگر مقدم بر این بیت درج کنی به این معنی که کسی چنین گفت: تا به مقتضای اینکه نقل کفر ، کفر نیست از تهمت نجات یابی.
بنا بر این حافظ این بیت را سرود و جلوتر از بیت مورد اعتراض جای داد و از تهمت رست :
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت            بر در میکده ها با دف و نی ترسایی:
گر  مسلمانی  از این  است  که  حافظ  دارد            وای  اگر از پس  امروز بود  فردایی
Like پاسخ
حکایت کرده اند که روزی ملک الشعرای بهار شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حاضران برای آزمایش او چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی با آن ۴ کلمه رباعی بسازد.
کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس و انگور و درفش و سنگ
ملک الشعرای بهار گفت:
برخاســـت خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوسـت
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت: این کلمات از قبل انتخاب شده بودند. قبول نیست! اگر راست میگوئید، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.
سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه و اره و کفش و غوره
قطعا آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی کار ساده ای نبود اما ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نور خیز گشـتی احسنت
چون اره به خلق تیـز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی احسنــت
Like پاسخ
عبدالملك گويد: ميان حضرت باقر و فرزندان امام حسن مجتبی حرفی شد (و اختلاف وكدورتی پديد آمد) و اين جريان به گوش من رسيد،
پس خدمت امام باقر شرفياب شدم و خواستم چيزی (در اين باره ) بگويم ،

حضرت فرمود: خاموش باش و ميان ماها وارد مشو كه حكايت ما و عموزادگانمان حكايت آن مردی است كه در بنی اسرائيل بود و دو دختر داشت پس يكی از آن دو دختر را به شخص ‍ زارعی شوهر داد و ديگری را به كوزه گری ،
روزی به ديدار دختران خود رفت و نخست به ديدن زن زارع رفت و از او پرسيد: حالتان چطور است ؟
گفت : شوهرم كشت زيادی كرده اگر خداوند بارانی از آسمان بفرستد، از همه بنی اسرائيل حالمان بهتر خواهد بود،
از آنجا به ديدن دختر ديگرش كه زن كوزه گر بود رفت و از او پرسيد: حال شما چطور است ؟
پاسخ داد: شوهرم كوزه زيادی ساخته اگر خدا از آسمان باران نبارد (كه كوزه های ما خشك شود) كسی در ميان بنی اسرائيل حالش بهتر از ما نخواهد بود.

آن مرد از نزد آن دختر بيرون آمد و می گفت : خدايا تو خدای هر دوی اينها هستی (خود دانی و خواهش مختلف ايندو) ما نيز چنين هستيم .


( همانطور كه آنمرد قضاوتی نكرد و كار هر دو دخترش را به خدا واگذار كرد ما هم هر دو از فرزندان پيغبريم و شما را نرسد كه در ميان ما قضاوت كنيد و به عنوان طرفداری به نفع يكطرف سخنی بگوئيد).
Like پاسخ


پرش به انجمن: