امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کشکول
#31
پادشاهی نذر کرد اگر حاجتش براید "چندین درهم به زاهدان‌" بدهد

حاجتش براورده شد و کیسه‌ای پول برای پخش درمیان زاهدان به یکی از اطرافیانش داد. چند روزی گذشت و او کیسه را به پادشاه داد و گفت "  آن که زاهد است نمی ستاند و آنکه می ستاند زاهد نیست."
Like پاسخ
#32
ضرب المثل غوره نشده مویز شده در مورد کسی بکار می‌برند که در عین کوچکی بخواهد بزرگی بفروشد و بزرگی کند.

می‌گویند روزی ملک الشعرای بهار شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس  ، انگور ، درفش ، سنگ

ملک الشعرای بهار گفت:
برخاســـت خروس صبح برخیز ای دوســت
خون دل انگور فکـــن در رگ و پوســت
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست

جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت : این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند.اگر راست میگوئید ، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.
سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه ، اره ، کفش ، غوره

بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی کار ساده ای نبود ، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نور خیز گشتی احسنت
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی احسنت
Like پاسخ
#33
ماهرویان و بدگویان



یکی را از علما پرسیدند که: یکی با ماهروییست در خلوت نشسته و درها بسته و رقیبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب، چنان که عرب گوید التَّمرُ یانِعٌ وَ النّاطورُ غَیرُ مانِعٍ. هیچ باشد که به قوت پرهیزگاری از او به سلامت بماند؟

گفت: اگر از مهرویان به سلامت بماند از بدگویان نماند.
Like پاسخ
#34
مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.

مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یاد آ وری کرد و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
Like پاسخ
#35
سه رویی بدتر از دو رویی !

...ولایتی است که به  آن جندان می گویند؛  مردم این ولایت سه دین دارند: وقتی روز آدینه [ جمعه]  باشد با مسلمانان به مسجد آدینه می روند و نماز آدینه می خوانند ؛ چون روز شنبه می رسد  با یهودیان [ خدا را] پرستش می کنند و  یکشنبه ها  به  کلیسا می آیند و با ترسایان بنا به رسم و آیین  آنها عبادت می کنند و اگر کسی بپرسد چرا چنین می کنید؟ می گویند که این هر سه مخالف یکدیگرند و هر کدام می‌ گوید که حق با من است پس ما با هر سه گروه موافقت [ همراهی]  می کنیم تا شاید حق را دریابیم.
Like پاسخ
#36
پیرمردی هندوانه می فروخت:
- ۱ عدد ۳ دلار
- ۳ عدد ۱۰ دلار
مرد جوانی آمد و ۳ هندوانه را به صورت تک تک خرید و برای هر کدام ۳ دلار پرداخت کرد.

مرد جوان به هنگام ترک آنجا رو به پیرمرد گفت: "متوجه شدی که من ۳ هندوانه را بجای ۱۰ دلار، ۹ دلار خریدم؟ شاید کاسبی بلد نیستی.

پیرمرد خندید و گفت: مردم هر سری بجای ۱ هندوانه، ۳ هندوانه می خرند و سعی می کنند به من کاسبی یاد بدهند!
Like پاسخ
#37
سیم آخر
منظور از سیم سکه نقره‌ای‌ست، و سیم آخر یعنی آخرین سکه‌ای که ته جیب مانده است. گویا قمار بازان کهنه کار وقتی که مرتبا می‌باخته‌اند دست آخر به امید یافتن راه نجاتی در نومیدی آخرین سکه سیمین خود را هم خرج می‌کرده‌اند

و اصطلاحا می‌گفتند:
این هم از سیم آخر، هر چه بادا باد
Like پاسخ
#38
زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.
مرد بی ایمانی به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد.

آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد.
ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.

وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟
زن جواب داد: نه، مهم نیست،
وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان میبرد..
Like پاسخ
#39
از سخنان حکیمانه هند: آن گاه که دشمنت به تو نیازمند شود، دوست دارد که زنده مانی و زمانی که دوست تو از تو بی نیاز شود، مرگت را کوچک انگارد.

از سخنان بزرگان: آن دوستی که طمع گره ش زند، یأس ش ببرد.
Like پاسخ
#40
مادامی که از زندگی می‌ترسیم، از مرگ نیز می‌ترسیم.
Like پاسخ
#41
ما چقدر از مرگ وحشت داریم!
آنچه ما از آن وحشت داریم زندگی کردن است؛ ما نمی‌دانیم چگونه زندگی کنیم.
Like پاسخ
#42
باید هنگام وزیدن طوفان خود را مقابل طوفان قرار نداد و به طور مستقیم با طوفان مقابله نکرد،
یا باید تلاش کنیم آن را جهت دهیم و یا لااقل باید خود را کنار کشید تا طوفان فرونشیند
و در آرامشِ پس از طوفان، آنچه باید گفت را بر زبان آورد.
Like پاسخ
#43
بازخواست‌کنندگان فکری

  ترس یک واکنش مفیـد اسـت؛ به ارگانیسم هشدار می‌دهد که مواجه با خطر است؛ و باید قوای دفاعی خود را آمـادهٔ مبارزه و دفاع نماید.
  شیری به من حمله می‌کند. اگر من دچار ترس نشـوم، نشانهٔ آن است که در ارگانیسم اختلال و اشکالی وجود دارد که نتوانسته است آن واکنش مفید را از خود نشان دهد! پس چنین ترسی ابـدأ جنبـهٔ نـامطلوب و بی‌ارزش ندارد.
  اگر شما با چاقو به من حمله کنید و من نترسم ـ و در حقیقت وانمـود به نترسیدن کنم ـ، آدم ترسویی هستم! آنجا که عامل ترس واقعی وجـود دارد و شخص تـرس خـود را کتمـان می‌کنـد، از بازخواست‌کنندگان درونی خودش می‌ترسد.
Like پاسخ
#44
کریم

روزی کریم خان مشغول کشیدن قلیان مرصع و تنباکوی معطر بود .
بین عمله ها  یک نفر بود که کریم نام داشت .
وقتی پیراهن و شلوار پاره پاره خود را دید و جاه و جلال کریم خان را
گریست رو به سوی آسمان کرد و آهی کشید و با صدای بلند گفت :
ای خدای کریم ! تو کریمی ، این هم کریم است و من هم کریم ؟!
Like پاسخ
#45
خري و اشتري بدور از آبادي بطور آزادانه باهم زندگي مي کردند.... نيمه شبي در حال چريدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادي انسانها شدند. شتر چون متوجه خطر گرديد رو به خر کرد و گفت : اي خر خواهش مي کنم سکوت اختيار کن تا از معرکه دور شويم و مبادا انسانها به حضورمان پي ببرند!" خر گفت : "اتفاقا درست همين ساعت، عادت نعره سر دادن من است." شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بي خيال گردد.تا مبادا بدست انسانها بيافتند. خر گفت: " متأسفم دوست عزيز! من عادت دارم همين ساعت نعره کنم و خودت مي داني ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!" پس خر بي محابا نعره هاي دلخراش بر ميداشت. از قضا کارواني که در آن موقع از آن آبادي مي گذشت، متوجه حضور آنان گرديدند و آدميان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند. صبح روز بعد در مسير راه ، آبي عميق پيش آمد که عبور از آن براي خر ميسر نبود. پس خر را بر شتر نشانيده و شتر را به آب راندند. چون شتر به ميان عمق آب رسيد شروع به پايکوبي و رقصيدن نمود. خر گفت :اي شتر چه مي کني؟ نکن رفيق وگرنه مي افتم و غرق مي شوم." شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!! ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!" خر بيچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعي ننهاد. خر گفت تو ديگر چه رفيقي هستي؟! شتر گفت : " چنانکه ديشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!! امروز زمان رقص ناساز اشتر است!" شتر با جنبشي ديگر خر را از پشت بينداخت و در آب غرق ساخت. شتر با خود گفت : " رفاقت با خر نادان ، عاقبتي غير از اين نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد!
Like پاسخ


پرش به انجمن: