2022-07-27 05:27 AM
خواجه محمد مهتاب در شارع نیشابور جوانی قویبنیان بدید که بر اسب نشسته و شمشیر به میان بسته و خنجر در گریبان نهاده و نیزه در دست بگرفته و سر در کلهخود فرو برده است.
گفت: ای جوان، این شمشیر و نیزه با خود به کجا میبری؟
گفت: نشنیدهای که رومیان زیر بیرق صلیب، لشکر میآرایند و بر طبل جنگ میکویند؟ به غزا با ایشان روم.
مهتاب گفت: اگر نروی چه شود؟
جوان گفت: کفر به نیشابور و سبزوار آید و ایمان از میان برود.
مهتاب گفت: اگر کفر به نیشابور آید، چه شود؟ گفت: ستم بر تخت سلطنت بنشیند و انصاف از دلها برود و دروغ بر راست غالب آید و اغنیا بر ضعیفان رحم نیاورند و فحشا روی نماید و سفرۀ خلق از نان تهی گردد و خدای – تبارک و تعالی - روی از ما بگرداند.
مهتاب گفت: ای جوان، حمایل از میان بگشا و به خانه اندر شو، که این کفر که تو میگویی، از نیشابور نرفته است که بازآید.
گفت: ای جوان، این شمشیر و نیزه با خود به کجا میبری؟
گفت: نشنیدهای که رومیان زیر بیرق صلیب، لشکر میآرایند و بر طبل جنگ میکویند؟ به غزا با ایشان روم.
مهتاب گفت: اگر نروی چه شود؟
جوان گفت: کفر به نیشابور و سبزوار آید و ایمان از میان برود.
مهتاب گفت: اگر کفر به نیشابور آید، چه شود؟ گفت: ستم بر تخت سلطنت بنشیند و انصاف از دلها برود و دروغ بر راست غالب آید و اغنیا بر ضعیفان رحم نیاورند و فحشا روی نماید و سفرۀ خلق از نان تهی گردد و خدای – تبارک و تعالی - روی از ما بگرداند.
مهتاب گفت: ای جوان، حمایل از میان بگشا و به خانه اندر شو، که این کفر که تو میگویی، از نیشابور نرفته است که بازآید.