امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کشکول
#46
گویند شغالی، چند پر طاووس بر خود بست و سر و روی خویش را آراست و به میان طاووسان درآمد.
طاووس ها او را شناختند و با منقار خود، بر او زخم ها زدند.شغال از میان آنان گریخت و به جمع همجنسان خود بازگشت؛ اما گروه شغالان نیزاو را به جمع خود راه ندادند و روی خود را از او برمی گرداندند.

شغالی نرم خوی و جهاندیده، نزد شغال خودخواه و فریبکار آمد و گفت: «اگر به آنچه بودی و داشتی قناعت می کردی، نه منقار طاووسان بر بدنت فرود می آمد و نه نفرت همجنسان خود را بر می انگیختی.
Like پاسخ
#47
قمپز یک نوع توپ جنگی بوده که هیچ اثر تخریبی و خطرناکی نداشته و فقط بخاطر صدای وحشتناکش، برای ایجاد رعب و وحشت در بین سپاهیان دشمن استفاده میشده!

داخل این توپ جنگی که در جنگهای بین عثمانی و ایران توسط عثمانی‌ها ساخته شد، مقدار زیادی باروت به‌همراه پارچه‌های کهنه فشرده‌شده وجود داشت و چون بعدها معلوم شد که هیچ خطری نداره، ایرانیها اصطلاح قمپز در کردن رو برای موقعیتی که فرد ادعای زیاد ولی تو خالی داره استفاده کردند!
Like پاسخ
#48
حكيم فرزانه اى پسرانش را چنين نصيحت مى كرد: عزيزان پدر! هنر بياموزيد، زيرا نمى توان بر ملك و دولت اعتماد كرد، درهم و دينار در پرتگاه نابودى است، يا دزد همه آن را ببرد و يا صاحب پول، اندك اندك آن را بخورد، ولى هنر چشمه زاينده و دولت پاينده است، اگر هنرمند تهيدست گردد، غمى نيست زيرا هنرش در ذاتش باقى است و خود آن دولت و مايه ثروت است، او هر جا رود از او قدرشناسى كنند، و او را در صدر مجلس جا دهند، ولى آدم بى هنر، با دريوزگى و سختى لقمه نانى به دست آورد.
Like پاسخ
#49
خطر سلامتی و آسایش

«آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟
بهلول گفت: خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»
Like پاسخ
#50
زن کامل

ملا نصر‌الدین با دوستی صحبت می‌کرد. خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتاده‌ای؟ ملا نصر‌الدین پاسخ داد: فکر کرده‌ام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بی‌خبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره‌ی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کرده‌ای ازدواج کنم.

پس چرا با او ازدواج نکردی؟ آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی می‌گشت!
Like پاسخ
#51
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»گفت:….

می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند…» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!

عبید زاکانی
Like پاسخ
#52
دزد باورها

گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند.

او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.
Like پاسخ
#53
معجون آرامش

روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!

گفت:معجونی ساخته ام از شش جزئ و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.

گفتند:…

آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید

گفت:آری
جزئ نخست اعتماد بر خدای است ،عزوجل
،دوم آنچه مقدر است بودنی است،
سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست.
چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم،
پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.
ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد
چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.
Like پاسخ
#54
رنج یا موهبت

آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار
Like پاسخ
#55
بهلول شکم سیر

ای بهلول بگو ببینم نزد تو ” دوست ترین مردم ” چه کسی است ؟
بهلول پاسخ داد : همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است !
هارون الرشید گفت : اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری ؟
بهلول با خنده پاسخ داد : دوستی به نسیه و اما و اگر نمی شود !
Like پاسخ
#56
بهلول و تخت پادشاهی
روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست.
غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند.

هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند. از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید.
نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم.
هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود.

بهلول گفت : من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم.
زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم.
در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید.
تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی !!!
Like پاسخ
#57
عکس العمل امام علیه السلام

عمرو بن نعمان جعفی گفت: امام صادق علیه السلام را دوستی بود که هر جا حضرت می‌رفت از او جدا نمی‌شد. وقتی حضرت به محلی به نام حذائین می‌رفتند، او و غلامش دنبال حضرت می‌آمدند.



آن شخص دید غلامش دنبالش نیست. تا سه بار توجه کرد او را ندید. مرتبه چهارم او را دید و گفت: ای پسر زن بدکار کجا بودی؟!



امام علیه السلام با شنیدن این کلمه دست مبارکش را بر پیشانی زد و فرمود: سبحان الله، به مادرش اسناد بد دادی، من ترا با ورع می‌پنداشتم، اکنون می‌بینم ورعی نداری. عرض کرد: فدایت شوم، مادرش سندیه و مشترک است (مانعی از این اسناد ندارد) فرمود: آیا نمی‌دانی که هر امتی را نکاحی هست. از من دور شو!! راوی حدیث گوید: دیگر او را ندیدم با حضرت راه برود، تا اینکه مردن بین ایشان جدایی افکند.
Like پاسخ
#58
ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﻧﺎﺳﺰﺍﮔﻮ

ﺭﻭﺯﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺑﺎ ﺍﺑﻮﺑﻜﺮ ﻛﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺷﺨﺼﻰ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺑﻮﺑﻜﺮ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﺩﺍﺩ.



ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺳﺎﻛﺖ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺑﻮﺩ. ﻭﻗﺘﻰ ﺷﺨﺺ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺳﺎﻛﺖ ﺷﺪ ﺍﺑﻮﺑﻜﺮ ﺑﻪ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺑﮕﻮﺋﻰ ﻭ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ.



ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺍﺑﻮﺑﻜﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﺳﺰﺍﮔﻮﺋﻰ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻯ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﺩ.



ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺍﺑﻮﺑﻜﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺍﺑﻮﺑﻜﺮ ! ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﻣﻰ ﺩﺍﺩ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺟﻮﺍﺑﮕﻮﻯ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ " ﻧﺎﺳﺰﺍﮔﻮﺋﻰ " ﻛﺮﺩﻯ ﺁﻥ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺍﻭ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺁﻣﺪ.



ﻣﻦ ﻫﻢ ﻛﺴﻰ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﻰ ﺑﻨﺸﻴﻨﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
Like پاسخ
#59
سیره

مردی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: پسر عمویت فلانی، اسم شما را برد و چیزی از بدگوئی و ناسزا نبود مگر آنکه درباره شما گفت.
امام، کنیز خود را فرمود: آب وضو حاضر کند؛ پس وضو گرفت و داخل نماز شد. راوی گفت: من در دلم گفتم که حضرت او را نفرین خواهد کرد.
امام دو رکعت نماز خواند و عرض کرد: ای پروردگار این حق من بود، او را (بخاطر این دشنام) بخشیدم. تو جود و کرمت از من بیشتر است، او را ببخش و بکردارش او را جزاء و عقاب نده. و پیوسته امام برای ناسزاگو دعا می‌کرد. من از حال و رقت قلب حضرت تعجب می‌کردم.
Like پاسخ
#60
آفات کلام

چهار پادشاه هند و خاقان چین و کسرای عجم و قیصر روم در محلی جمع شدند و رأی همه آن ها در مذمت سخن گفتن و مدح خاموشی بود.
یکی از ایشان گفت:من هرگز از خاموشی پشیمان نشده ام؛اما بسیار از سخنی که گفته ام پشیمان شده ام.
دیگری گفت:هر گاه من سخن می گویم او مالک من می شود و اختیارش در دست من نیست؛اما تا زمانی که نگفته ام،مالک و صاحب اختیار آن هستم.
سومی گفت:از فرد متکلم تعجب می کنم؛زیرا اگر کلامی بر خود او برگردد ضرر می رساند و اگر برنگردد،نفعی به او نمی رساند.
چهارمی گفت: به رد آنچه نگفته ام قادرترم از رد آنچه گفته ام.
Like پاسخ


پرش به انجمن: