2022-11-12 03:37 PM
به نقل از« بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از بعضى از اصحاب أميرالمؤمنين( ع) نقل كرده است كه:
عبدالرّحمن بن ملجم مرادى با جماعتى از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد و آنها را محمّدبن أبى بكر فرستاده بود، و نامه ى معرّفى آن مسافرين و وافدين در دست عبدالرّحمن بود.
چون آن حضرت نامه را قرائت مى كرد و مرورش به نام عبدالرّحمن بن ملجم افتاد،
فرمود: تو عبدالرّحمانى؟ خدا لعنت كند عبدالرّحمن را!
عرض كرد: بلى اى اميرمؤمنان! من عبدالرّحمن هستم! سوگند به خدا اى أميرمؤمنان من تو را دوست دارم!
حضرت فرمود: سوگند به خدا كه مرا دوست ندارى! حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد.
ابن ملجم گفت: اى اميرمؤمنان! من سه بار سوگند مى خورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد مىكنى كه من تو را دوست ندارم؟
حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دوهزارسال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحى كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى كه در آنجا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛
و روح من روح تو را اصلًا نمى شناسد!
و چون ابن ملجم بيرون رفت
حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد.
بعضى از مردم گفتند: آيا او را نمى كشى؟ يا آيا ما او را نكشيم؟
فرمود: سخن از اين كلام شما شگفت انگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر مى كنيد كه قاتل خود را بكشم؟
عبدالرّحمن بن ملجم مرادى با جماعتى از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد و آنها را محمّدبن أبى بكر فرستاده بود، و نامه ى معرّفى آن مسافرين و وافدين در دست عبدالرّحمن بود.
چون آن حضرت نامه را قرائت مى كرد و مرورش به نام عبدالرّحمن بن ملجم افتاد،
فرمود: تو عبدالرّحمانى؟ خدا لعنت كند عبدالرّحمن را!
عرض كرد: بلى اى اميرمؤمنان! من عبدالرّحمن هستم! سوگند به خدا اى أميرمؤمنان من تو را دوست دارم!
حضرت فرمود: سوگند به خدا كه مرا دوست ندارى! حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد.
ابن ملجم گفت: اى اميرمؤمنان! من سه بار سوگند مى خورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد مىكنى كه من تو را دوست ندارم؟
حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دوهزارسال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحى كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى كه در آنجا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛
و روح من روح تو را اصلًا نمى شناسد!
و چون ابن ملجم بيرون رفت
حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد.
بعضى از مردم گفتند: آيا او را نمى كشى؟ يا آيا ما او را نكشيم؟
فرمود: سخن از اين كلام شما شگفت انگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر مى كنيد كه قاتل خود را بكشم؟