امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
برگ معرفت
#16
انبیا را در درون هم نغمه‌هاست / طالبان را زان حیات بی‌بهاست
نشنود آن نغمه‌ها را گوش حس / کز ستمها گوش حس باشد نجس
نغمه‌های اندرون اولیا / اولا گوید که ای اجزای لا
گر بگویم شمه‌ای زان نغمه‌ها / جانها سر بر زنند از دخمه‌ها
هین که اسرافیل وقتند اولیا / مرده را زیشان حیاتست و نما
جان هر یک مرده‌ای از گور تن / بر جهد ز آوازشان اندر کفن
گوید این آواز ز آواها جداست / زنده کردن کار آواز خداست
Like پاسخ
#17
...یکبار با سرور و شادمانى خدمت ایشان {عارف واصل آیت الحق مرحوم سید هاشم حداد الموسوی، شاگرد خاص مرحوم آیت الله سیدعلی قاضی} عرض کردم: حضرت آیت‌الله خمینى به ایران تشریف آورده‌اند و إن‌شاءاللـه بحول و قوّه الهى دیگر مفاسد و مظاهر کفر و ظلم برچیده‌شده و احکام نورانى شریعت عملى میگردد، از این پس دیگر حکومت إسلام است و پرچم توحید بر فراز میهنمان به اهتزاز درآمده، و این حکومت مقدّمه طلوع آفتاب دولت نور و ظهور حضرت بقیّه‌الله‌الأعظم أرواحناله‌الفداء خواهد بود.

حضرت آقاى حدّاد فرمودند: «خیر! این، اسم إسلام است نه حقیقت اسلام، و موفّق نخواهند شد حقیقت إسلام را عملى نمایند؛ حقیقت إسلام تنها با ظهور و تحقّق دولت کریمه امام زمان علیه‌السّلام اجراء شده و گسترش مى‌یابد! ولیکن خداوند اسم اسلام را نیز دوست دارد و این حکومت به همین مقدار نیز مطلوب و محترم است و باید از آن دفاع کرد و آن را تقویت نمود.»


منبع: کتاب نور مجرد جلد اول ، ص306 و 307
Like پاسخ
#18
نفخت فیه من روحی
قرآن در مورد روح انسان مي گويد: «فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روُحي...( ۷۲/ص)
يعني چون بدنش را آمـاده كـردم و از روح خود در آن دميدم، به ملائكه گفتم به او سجده كنند.

از اين آيه نتيجه مي‌گيريم كه:

الف - انسـان «از روح خـداست» و نـه «روح خـدا». چـون فرمـود: « مِنْ روُحـي» و نفرمود: «روُحي»، يعني روح انسان صورت نازله اي از روح خداست.

ب - روح، مخلوقي است از مخلوقات خداوند و نزديك ترين مخلوق به خداوند است و حتي از ملائكه هم بالاتر است. و در همين رابطه قرآن مي فرمايد:
«يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِه» (۲/نحل)
يعنـي خداوند ملائكه را به كمك روحي كه از «امر» خداست نازل مي‌كند.
بنابراين نبايد براي خدا مثل انسان يك روح قائل شويم و تصور كنيم روح خدا يعني خود خدا، چرا كه خود خداوند در قرآن «روح» را يكي از مخلوقات معرفي مي‌كند و مي‌فرمايد:
از روح خودم در جسم انسان دميدم.
و اين‌كه مي‌فرمايد: از روح خودم؛ يعني روحي كه يكي از مخلوقات من است، ولي چون مرتبه اين روح بسيار بلند است خداوند آن را به خودش نسبت داد، همان‌طور كه خانه كعبه را به خودش نسبت داد، اين به جهت شرافت آن مكان است، نه اين‌كه خداوند واقعاً خانه داشته باشد. پس:

اولاً: ملائكه به كمك روح نازل مي شوند، يعني روح اصل است و ملائكه تجلي آن روح هستند.

ثانيـاً: روح از «امر» الهي است و مقامش مقام «كُنْ فَيَكُون» است چون خداوند درآيه ۸۲ سوره مباركه يس فرمود: «انّمااَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْـئاً اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»، يعني: («امر» خدا آن است كه چون اراده كند چيزي را ايجاد كند، مي‌گويد بشو، و مي‌شود). پس روح كه از امرالهي است، نظام مادي و تركيبي و تدريجي ندارد.

ثالثـاً: اصل اساسي انسان هميـن روح است كـه فوق ملائكه است و جلوه مستقيـم حـق است و حامل همة اسماء و صفات الهي و همان وجه‌الله است و خليفة او در عالم وجود است، و چون آن روح مخلوقِ بي‌واسطة حق است، جامع همة كمالات الهي است، برعكسِ ملائكه كه هركدام كمال خاصي از حق را ظاهر مي‌كنند، به طوري‌كه يك ملك مظهر اسم عليم خدا است مثل جبرائيل، و يكي مظهر اسم مميت خدا است مثل عزرائيل ولي مقام روح كه حقيقت انسان نيز هست جامع همه اسماءالهي است، منتهي به ايجاد حق موجود است و از خود وجودي ندارد.

رابعـاً: اين سوي دنيايي انسان «اسفل سافلين» و مقام بدن و ماده است و آن سوي انسان، روح است و مقام قرب بي واسطه، و لذا انسان‌ها از جهت روح خود به خدا نزديك‌اند، ولي به واسطة جسم خود كه از گِل آفريده شده، از او دورند. حال هرطرف را انتخاب كند، آنجايي خواهد شد.

۳. آخرين و پايين‌ترين مرتبه و منزل روح، جاي گرفتن در بدنِ تسويه و تصفيه[1] شده است كه در اين مرتبه كه روح در بدن جاي مي‌گيرد آنقدر روح تنزّل يافته است كه تقريباً از آن مقام اصلي اش خبري نيست. به طوري‌كه در اين حالت فراموش مي‌كند اصل و منزل اصلي‌اش كجاست. آنچه در بدن انسان دميده شده، صورت تنزّل‌يافته روح است.

۲۵- تسويه يعني متعادل شده و تصفيه يعني از ناخالصي‌ها پاك گشته
Like پاسخ
#19
يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ

ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت می‌روی
و او را ملاقات خواهی کرد!

«کدح» همان صیقلی است که انسان نیاز دارد تا به درخشش آید.

ور به هر زخمی تو پر کینه شوی / پس کجا بی‌صیقل آئینه شوی
Like پاسخ
#20
با توجه به نسبت ما با خدا، وقتی به ذات خود بیندیشیم و هویت تعلقی خود را در نظر آوریم، به نیستی خود پی می‌بریم و این‌جا است که هستی ما به عنوان عطای الهی به ظهور می‌آید به همان معنایی که جناب عطّار می‌فرماید:

نیست شو تا هستی‌ات از پی رسد        تا تو هستی، هستْ در تو کی رسد

این نحوه «وجود» و «هستی» که انسان از هستی خود آزاد است و به هستی خدا در عالَم حاضر است، انسان را به یک معنا بی‌تعیّن می‌کند و همچون آینه، تنها قدرت آشکارکردن کمالات الهی را دارد و لذا جناب مولوی فرمود:

آینه هستی چه باشد؟ نیستی      نیستی بَر، گر تو ابله نیستی

نتیجه این نوع نیستی، هستیِ دیگری است که همان هستی غنیّ مطلق است و در دل این هستی که با نیستی به ظهور می‌آید، انسان منشأ خیررساندن به سایرین می‌شود و وجودش بسط می‌یابد و لذا جناب مولوی فرمود:

هستی اندر نیستی بتوان نمود      مال‌داران بر فقیر آرند جود

وقتی انسان با امکان ذاتی خود که فقیر إلی الله است به سوی خداوند رفت، خداوند به پیش انسان می‌آید و انسان آنچنان از حضور خداوند بهره‌مند می‌شود که می‌خواهد همه انسان‌ها را از خود بهره مند کند و مگر زندگی جز این است؟ پس جستجوی زندگی در آن نیستی است که جناب مولوی متذکر شدند و ما به همان اندازه که «نیستیم»، «هستیم». زیرا انسان بخشی از میدان نیستی است و انسان‌های اصیل با نیستی خود که عبودیت حضرت حق است، ارتباط دارند و این عطای پیامبر خدا«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» به بشریت است.
Like پاسخ
#21
در مورد راز قتل کودکان، شیخ اکبر معتقد است تا این ابناء به قتل نمی‌رسیدند حضرت موسی پدید نمی‌آمد. لذا ارواح مقتولین دست به دست هم دادند تا روح حضرت موسى از طريق والدین متكوّن شد  و مقدمات تقدير الهی چنین باید می‌بود که علاوه بر والدین حضرت، امداد ارواحِ ابناءِ به قتل رسیده هم باید در میان می‌آمد.

اما حکمت قتل أبناء به دست فرعون برای آن بود که حیات و روحانیت همه‌ی مقتولین که به خاطر موسی کشته شدند، به سمت حضرت موسى جهت امداد، عود و برگشت نماید. زیرا هر طفلی به امید این که موسی است به قتل رسید و آن قتل‌ها این جا از سر جهل نبود. - بلکه به یک معنا هر کدام موسایی بودند - پس ناچار باید حيات و روح مقتول، به موسی برگشت کند.

حیات مقتولی که به جهت موسی به قتل رسید و آن حیات مقتول به جهت موسی، حیاتی طاهر بر اساس فطرت است که أغراض نفسانی آن را آلوده نکرده است. بلکه، بر فطرت «بلی» است.
و موسی مجموع حیات کسانی بود که به عنوان موسی بودن کشته شدند

و همه‌ی آن‌چه به عنوان استعداد و توانایی برای مقتول مهیا بود در حضرت موسى جمع شده است، مثل شجاعت و تدبیر و غیره.

اول چیزی که در مکاشفه‌ی حضرت محمدیّه که از این باب یعنی باب فصّ موسوی به طور شفاهی مخاطب شدم اتحاد أرواح أبناء به قتل رسیده و عود آن أرواح در ماده‌ی موسویّه بوده است.
پس موسی متولد نشد مگر این که او مجموع أرواح كثيره و قوای فعّاله بود. به همان معنایی که عقل کلی همه‌ی عقول جزئی را به صورت جامع در خود دارد، مثل مدد به مؤمنین توسط فرشتگان

فصوص الحکم - ابن عربی
Like پاسخ
#22
إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً
در زمان خلافت عمر بن خطاب، مسالهای پیش آمد كه نزد عمر مطرح كردند[ظاهرا دو زن زایمان كرده بودند و یك دختر و یك پسر به دنیا آمده بود و هریك مدعی آن بودند كه پسر مال اوست]. عمر با اطرافیانش مشورت كرد و هیچکس راه حل مناسبی ارائه نداد. با صدای بلند گفت: ای جماعت مهاجر و انصار،درباره این معضل چه نظری دارید؟گفتند: تو امیر مومنان و خلیفه پیامبر ص هستی و كار به دست خودت است.عصبانی شد و گفت: »ای كسانی كه ایمان آوردهاید تقوای الهی پیشه كنید و سخن محکم بگویید »(احزاب/70) سپس  گفت: به خدا سوگند كه خودتان میدانید كه چه كسی راه حل این را بلد است و از همه بدان عالمتر است.گفتند: آیا منظورت علی بن ابیطالب است؟گفت: چه كسی با او برابری میكند؟و آیا دیگر مادری میتواند همچون او بزاید؟گفتند: آیا او را نزد تو حاضر كنیم؟
گفت: هیهات! بزرگی از بنی هاشم و خاندان پیامبر خدا ص را؟ بیایید ما نزد او برویم.
پس عمر و همراهیانش به سراغ حضرت علی ع رفتند
و او را در كنار دیواری یافتند كه مشغول تعمیر آن بود و با خود این آیات را زمزمه میكرد كه
أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى
«آیا انسان چنین حساب میكند كه بیهوده و باطل وانهاده میشود؟!  »...
و اشك میریخت.

مردم از گریه او به گریه افتادند،
تا اینکه ساكت شد و همه ساكت شدند.
عمر  مساله  را  مطرح  كرد  و  جوابی  نیکو  گرفت.  سپس گفت:  اما  به  خدا  سوگند  ای  ابوالحسن خداوند تو را برگزیده بود اما چه كنیم كه قومت این را نخواستند.

حضرت  فرمود:  ای  اباحفص ،از  این  طرف  و  آن  طرف  احاله  دادن  كوتاه  بیا !
إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً
«همانا  روز  جدایی  [روز قیامت]، میقات همگان است»
(نبأ/17 )
عمر دست روی دست زد و با ناراحتی از آنجا رفت
Like پاسخ
#23
سایه

"ما عموماً، با سایه های ذهنمان زندگی می کنیم و به حقیقی ترین بُعد زندگی که همان ابدیت است رجوع نداریم هنگامی که حضرت طوری سخن می گویند که ما مجبور می شویم این سایه ها را کنار بگذاریم، از خود می پرسیم پس چه کار بکنیم چون کار دیگری نداریم" .

" کسی که دنیا را جدّی گرفت با سایه های ذهن اش زندگی می کند، چه از آن سایه ها بترسد و از آن ها فرار کند و چه با آن سایه ها رفیق شود و با آن ها دل خوش کند، در هر دو صورت از واقعیت بیگانه است، چون سایه های ذهنی واقعیت ندارند. راه نجات از این که انسان بازیچه ی سایه های ذهنی نشود، یک راه بیشتر نیست و آن جدّی گرفتن حیات ابدی است" .
" آن هایی که از مسیر رسیدن به خدا منحرف شدند برایشان عذاب دردناکی است، به جهت آن که یَوْمُ الحساب را فراموش کردند. اگر قیامت و حیات ابدی برای افراد جدی شود سایه های ذهنی قدرت و توانایی شان را از دست می دهند"

"ما باید سایه ها را از روی ذهن و قلبمان برداریم تا بتوانیم کاملاً آزاد نفس بکشیم، اگر شما از کسی که علناً کار حرامی را انجام می دهد و در تاریکی زندگی می کند، نپرسید که این چه وضعی است؟ او از شما می پرسد که چرا اینقدر خودت را به احکام دین مقیّد کرده ای."

" اگر انسان آسمانی شود و پناه روح و جان خود را خدا بداند از این نوع فشارهای روحی راحت می گردد. دیگر سایه ها در ذهن او حکومت نمی کنند که با درهم پیچیده شدن سایه ها او هم درهم پیچیده شود، بلکه خدا بر او حکومت می کند"

"اهداف وَهمی غیر واقعی است و نباید به فکر برآوردن اهدافی این چنینی برآمد و فکر کنیم چون این شخص رئیس است پس مهم است و یا چون این سنگ گرانقیمت است پس مهم است، اینها نسبت و اعتباریاتی است که اذهان بشری ساخته اند و ریشه در سایه ذهن انسان ها دارد. و از این جهت نباید وقت خود را صرف اهداف وَهمی نمود".

"علم باید طوری باشد که بتواند ما را به خودمان بشناساند نه اینکه یک «منِ» بدلی به ما بدهد که سایه ی ذهن ما شود. بعضی علم ها یک «منِ» بدلی به انسان می دهد".

"بدبخت آن کسی است که چیزی جز اجسام و ظواهر را نمی شناسد، زیرا مرگ، همه چیز او را نابود می کند ولی اگر ماوراء زندگی دنیایی، به مالک مرگ نظر داشت هیچ وقت با نابودی مطلوباتش روبه رو نمی شد. اگر انسان توجه داشت که کل حیات، در زندگی دنیایی اش خلاصه نمی شود و اگر خود را وسیع تر از تنفس بدنی اش، در دست خالقی حکیم احساس کرد، هرگز سایه ی تنگ و تاریک دنیاگرایی بر او فشار نمی آورد تا گمان کند همه چیز تنها در دنیا یافت می شود، آیا در زندگی با انسان هایی روبه رو نشده اید که نگران لباس های مستعمل با آرنج های سوراخ و کفش های مندرس خود نیستند ولی نگرانند که مبادا ستارگان بر جانشان ندرخشند؟ این ها ماوراء مرگ و زندگی، با خدا زندگی می کنند. با خدایی که در همه چیز و از همه چیز می توان سراغ او را گرفت.".

"باید خود را از سایه های آن ذهنی که همواره ما را به خود مشغول می کند و از نظر به خداوند باز می دارد آزاد کرد" .

" همین که همه همت انسان این باشد که منِ مستقل از حق، یعنی مَن وَهمی را حفظ کند، از مسیر درست دور می افتد و به مقصدی که باید برسد، نمی رسد و عملاً با سایه زندگی خود زندگی می کند در حالی که سایه زندگی، اصل زندگی نیست، انسان را به اهداف دروغین عادت می دهد و اندیشه اش را در مسیر همان اهداف دروغین به کار می برد".

" تو ابدیت داری ولی دنیا ابدیت ندارد، پس تو برای دنیا خلق نشده ای، خود را مواظب باش که به دنیای ناپایدار گره نزنی.
خیلی عجیب است که آدم خود را در سایه های زندگی مصرف کند. سایه ها می میرند و او می ماند، ولی بدون هیچ محتوایی. کسی که وقتش را صرف سایه کرد، سایه چون حقیقت ندارد، می رود، اما او نمی رود."

"سایه های ذهنی ما که ما را از حیات ابدی غافل کرده بود، همه و همه کنار می روند و در آن حالت شما زنده می شوید و زندگی حقیقی شروع می گردد. ".
محو او گشتند آخر بر دوام / سایه در خورشید گم شد والسّلام
Like پاسخ
#24
الباطل یَموتُ بترك ذِكرِه

در برابر افراد باطل ،واكنش نشان دادن و موضع‌گیرى در برابر این افراد، نوعى تبلیغ و ترویج از آنها و كارشان است، و از این رو بهترین سیاست این است كه هیچ عكس‌العملى در برابر آنها نشان ندهیم و آنان را به حال خود رها كنیم تا خود به خود خاموش و فراموش شوند.
Like پاسخ
#25
جامعه باید  با هنجارشکن‌ها که فضای جامعه را به‌شدت آلوده می‌کنند برخورد کند.

فراموش نکنیم اگر نفس امّاره را آزاد بگذاریم هیچ محدودیتی را نمی‌خواهد.
 اگر بخواهیم در کلیّت یک کشور - و نه در محدوه‌ی یک اقلیت - خانواده را حفظ کنیم، نباید عواملی که موجب می‌شود زنان آنچنانی با تبرّج خود ذهن مردها را به خود جلب کنند در جامعه میدان داشته باشند.

در بعضی کشورها مانند لبنان مذهبی‌ها تکلیف خود را با سایر قشرها روشن کرده‌اند، ولی ما یک کشور هستیم و در یک کلیّت باید تکلیف خود را داشته باشیم و نه در یک اقلیت
Like پاسخ
#26
این‌جور نیست که من معتقد باشم شخصیت زن به چادر است، نه جانم، به نظر ما شخصیت زن به حجاب است، منتها چادر در انواع حجاب‌هایی که در ایران معمول است انصافاً بهترین نوعش است، یک حجاب کاملی است،

اما همین چادر هم بعضی‌ها سرشان می‌کنند و در حقیقت بی‌حجاب‌اند.
درست است یا نه؟ چادرهای نازک تا اینجا می‌گذارد سرش، صورتش را هم آرایش می‌کند، چادر را گاهی به خودش می‌پیچد.

این چه جور حجابی است؟ حجاب شد این؟ پس شما نروید روی حساب چادر که آن‌جوری هم در آن هست،
بروید روی حساب حجاب. زن باید پوشیده باشد.
Like پاسخ
#27
الا یا ایها الطلاب ناشی! علیکم بالمتون لا بالحواشی
Like پاسخ
#28
روایات مربوط به تقبیح فلسفه مربوط به زمانی است که معتزلیان مدعی فلسفه بوده‌اند و آموزه‌های اسلامی را با نگاه فلسفه‌ی یونانی بررسی می‌کردند و این غیر از روش فیلسوفان بزرگی است که از فارابی تا ملاصدرا به صحنه آمدند.
این فیلسوفان سعی بر آن دارند که عقاید حقه‌ی الهی را عقلانی کنند که امروزه ما در کار بزرگانی مثل علامه‌ی طباطبایی و مرحوم شهید مطهری ملاحظه می‌کنیم.
اینان حتی اگر آموزه‌ای از دین را در حدّ درک عقل فلسفی نیافتند، ضعف را از فلسفه می‌دانند و نه از دین.
و این درست بر عکسِ روش معتزلیان است
Like پاسخ
#29
توصیه های امام سجاد به زهری
 
امام باقر عليه السّّلام فرمود: محمّد بن شهاب زهرى خدمت امام سجاد عليه السّّلام رسيد در حالى كه محزّون و گرفته بود،
امام عليه السّّلام به او فرمود: چرا محزّون مى باشى،
گفت يا ابن رسول اللََه حسودان بر من حسد مى برند از اين رو محزّون هستم، آنها در مال من طمّع كرده اند و  نعمّتهاى مرا كفران  مى كنند و نيكيهاى مرا فراموش  نمّوده اند.

امام سجاد عليه السّّلام فرمودند:
زبان خود را نگهدار تا همّه را بطّرف خود جلب كنى،
زهرى عرض كرد يا ابن رسول اللََه من به آنها احسان مى كنم ولى گاهى از زبان من كلامى بدون قصّد گفته  مى شود

امام فرمود: همّان متوجه باش كه خودپسندى نكنى، و سخنى از زبانت بيرون نيايد كه بعد نتوانى آن را انكار كنى و يا معذرت خواهى بكنى.
شمّا بدانيد اگر سخنى از زبانت بيرون شد و كسى از شمّا ناراحت گرديد ديگر عذرخواهى و پوزش نمى تواند دل او را آرام كند و رفع كدورت نمّايد،
اى زهرى هر كس عقلش كامل نبود نابوديش آسان خواهد بود.

اى زهرى چرا نمى خواهى همه مسلمانان را مانند خانواده ات بدانى،
بايد متوجه باشى كه بزرگان آنها پدرت هستند و كوچك ها فرزند شما مى باشند، و جوان ها برادرت هستند،
اگر اين چنين بدانى به كدام شخص ظلم مى كنى و يا به كدام يك نفرين مى نمائى، و يا  مى خواهى پرده كدام يك از آنها را پاره سازى.

اگر ابليس لعنة اللََه عليه به تو تلقين كرد كه تو را بر ديگران فضيلتى هست و تو بر ساير مسلمانان فضيلت دارى، تو خود در اينجا توجه كن
اگر شخصى از تو بزرگتر است بگو او از من چند سال بزرگ است و بيش از من عمل صالح دارد و ايمان او هم از من بهتر است و لذا او بر من فضيلت دارد.
اما اگر شخصى از شما كوچك تر است بگو او از من كمتر معصيت كرده از اين رو از منبه تر خواهد بود
و اگر با تو همسال است بگو من در گناهان خود و آلودگيم يقين دارم ولى نسبت به او در شك مى باشم، پس چرا اكنون يقين خود را بگذارم و به شك عمل كنم.

اگر مشاهده مى كنى كه مسلمانان تو را تعظيم مى كنند و به تو احترام مى گذارند، بگو اين چيزى است كه آنها از من ديده اند،
اگر مشاهده كردى آنها به تو ظلم مى كنند و يا اعتنائى به شما ندارند بگو اين بخاطر گناهى است كه مرتكب شده ام.

اى زهرى تو اگر اين چنين شكر كنى و اين گونه با آنها برخورد كنى خداوند زندگى شما را لذت بخش و خوشگوار مى كند و دوستانت را زياد مى گرداند، و دشمنانت را كم مى سازد، و از محبت آنها برخوردار مى گردى و خوشحال مى شوى، و از جفاى آنها دلتنگ نمى گردى.

بدان كه گرامى ترين مردم آن كسى است كه خيرش بر آنها جريان داشته باشد و او از مردم بى نيازى حاصل كند و عفيف باشد
و بعد از اين آن انسانى بزرگوار و شريف است كه عفت بخرج دهد و دست نياز بطّرف كسى دراز نكند و به تو نيازمند باشد.

مردمان دنيا به مال و ثروت علاقه دارند و به آن عشق مى ورزند و هر كس در امور مالى مزاحم آنها نشود به او احترام مى كنند، اين چنين شخصى كه چشم به مال و ثروت ديگران ندارد و با عزت زندگى مى كند معزز و محترم مى باشد.
Like پاسخ
#30
اساساً استخاره، مشورت با خدا و قرآن محسوب نمی‌شود
باید با عقل و تدبّر در قرآن و مشورت با انسان‌های حکیم، زندگی را شکل داد.

بزرگان دینی ما  هم از استخاره بهره می‌برند ولی بر سر دو راهی‌هایی که بنا بر رجحان یک طرف است که برایشان معلوم نیست.


خداوند به ما عقل و شرع داده تا مطابق آن دو نور الهی انتخاب‌های خود را شکل دهیم و استخاره در مرحله‌ی بعد است.
به همین جهت علمای بزرگ چندان در امور خود استخاره نمی‌کردند

اگر تحقیقات لازم در ردّ و قبول یک موضوع انجام شود و باز به جایی نرسیم، استخاره جا دارد
Like پاسخ


پرش به انجمن: