سهروردی و اشراقیان - نسخهی قابل چاپ +- تالار گفتگو - قرآن و حدیث (https://quran-hadis.com) +-- انجمن: حکمت و فلسفه (https://quran-hadis.com/forumdisplay.php?fid=1) +--- انجمن: فلسفه اسلامی (https://quran-hadis.com/forumdisplay.php?fid=3) +--- موضوع: سهروردی و اشراقیان (/showthread.php?tid=18) |
سهروردی و اشراقیان - شهاب - 2022-07-07 بنام خدا زمینه پیش از سهروردی در همين زمان بود كه تأييد محافل رسمي از مكتب كلامي اشاعره آغاز شد، و مراكزي براي تعليم اصول عقايد اين مكتب و انتشار آن تأسيس و استقرار يافت. چنين بود كه زمينه براي حملات مشهور غزالي بر ضد فلسفه فراهم شد. غزالي فقيه و متكلمي بود كه فلسفه را ميفهميد، و زماني كه يك شك ديني براي او پيدا شده بود براي شفا يافتن از بيماري روحي خود به جانب تصوف رو كرده و يقين و رستگاري را در آن يافته بود. درنتيجه، با همه موهبتهاي لازم معرفت و فصاحت و تجربهاي كه داشت، بر آن شد كه قدرت مذهب صرفاً استدلالي را از جامعه اسلامي براندازد. براي اين منظور نخست فلسفه مشائيان را در كتاب خود، مقاصد الفلاسفه، كه يكي از بهترين خلاصههاي اين فلسفه در جهان اسلام است تخليص كرد. و سپس در كتاب بسيار معروف خود، تهافت الفلاسفه به حمله كردن به آن دسته از معتقدات كه با تعليمات وحي اسلامي مخالف بود پرداخت. بايد دانست كه حمله غزالي به فلسفه صرفاً استدلالي بيشتر از جنبه تصوف وي سرچشمه ميگرفت تا از جنبه اشعري بودن و گرايشهاي كلامي او، گرچه در تأليفاتش، مثلاً در المنقد من الضلال، با آنكه نظرهاي متكلمان را موافقتر از نظرهاي فلاسفه با اصول عقايد اسلامي ميداند، به نظر وي تنها تصوف است كه وسيله رسيدن به يقين و سعادت را در اختيار آدمي قرار ميدهد. درواقع اهميت غزالي در تاريخ اسلام تنها از آن جهت نيست كه از قدرت پيروان مذهب صرفاً استدلالي كاسته، بلكه نيز از آن جهت است كه تصوف را در نظر فقيهان و متكلمان قابل قبول و شايسته احترام قرار داد، و بالاخره چنان شد كه تعليم تصوف آزادانه در مدارس ديني رواج يافت. و حتي اگر كساني مانند ابن تيميه و ابن جوزي، گاه به گاه پيدا شده و به تصوف حمله كردهاند، بانگ مخالفتشان در فضا گم شده، و نتوانستهاند از احترام جامعههاي ديني نسبت به تصوف بكاهند. تأليفات غزالي در واقع از جهتي نماينده جنبه باطني اسلامي است كه براي آنكه بتواند حيات دروني خود را در چارچوبه عالم ظاهر محفوظ نگاه دارد تجلي ظاهري پيدا كرده است. با روي كار آمدن غزالي، انحطاط فلسفه مشائي در سرزمينهاي شرقي اسلام آغاز شد، و اين فلسفه به جانب مغرب و به اندلس سفر كرد، و در آنجا دستهاي از فيلسوفان نامدار- ابن باجه، ابن طفيل، و ابن رشد مدت يك قرن به رشد و توسعه آن پرداختند؛ و ابن رشد، قهرمان بزرگ فلسفه ارسطويي خالص در اسلام و بهترين شارح نوشتههاي آن حكيم ستاگيرايي در قرون وسطي، كوشيد تا ضربه غزالي را بر اين فلسفه در كتاب تهافت با ضربه ديگر در كتاب تهافت التهافت خود قصاص كند. ولي دفاع وي از فلسفه در جهان اسلامي چندان مؤثر نيفتاد، و در مغرب زمين بود كه بيشتر به سخنان وي گوش فرا ميدادند RE: سهروردی و اشراقیان - شهاب - 2022-07-07 در واقع جدا شدن راههاي ميان دو تمدن خواهر خوانده مسيحيت و اسلام پس از قرن هفتم را ميتوان تا حد زيادي از راه نقشي كه فلسفه صرفاً استدلالي در هريك از اين دو تمدن داشته است توضيح داد. در مشرق زمين، درنتيجه حملههاي غزالي و ديگران، همچون فخرالدين رازي، قدرت مذهب صرفاً استدلالي رو به نقصان نهاد و زمينه را براي گسترش عقايد اشراقي سهروردي و عرفان مكتب ابنعربي آماده ساخت. ولي در مغرب زمين، ورود مذهب صرفاً استدلالي ارسطويي نقش كمتري در ويران كردن مكتب افلاطوني اوگوستيني قديم مبتني بر اشراق نداشت، و بالاخره عكسالعمل آن پيدا شدن يك شكل مكتب صرفاً استدلالي و طبيعي غير ديني بود كه در دوره رنسانس خود دژ مكتب مدرسي قرون وسطايي را ويران كرد. RE: سهروردی و اشراقیان - شهاب - 2022-07-07 زندگی و آثار سهروردی واكنش شيعه و سني نسبت به فلسفه تفاوت داشت. در جهان تسنن، پس از بر افتادن مكتب مشائي، فلسفه تقريباً از ميان رفت و در مدارس تنها منطق را تدريس ميكردند؛ علاوه بر اين، عقايد عرفاني نيرو گرفت و حتي جزئي از برنامه مدارس ديني شد. در محافل تشيع وضع كاملاً شكل ديگري داشت. مكتب سهروردي از يك طرف با فلسفه ابنسينا و از طرف ديگر با نظريات عرفاني ابنعربي در هم آميخت، و اين مجموعه به قالب تشيع ريخته شد، و در واقع صورت برزخي ميان فلسفه و عرفان خالص پيدا كرد RE: سهروردی و اشراقیان - شهاب - 2022-07-07 سهروردي، پس از پايان تحصيلات رسمي، به سفر كردن در داخل ايران پرداخت، و از بسياري از مشايخ تصوف ديدن كرد، و بسيار مجذوب آنان شد. درواقع در همين دوره كه به راه تصوف افتاد، و دورههاي درازي را به اعتكاف و عبادت و تأمل گذراند. سفرهاي وي رفتهرفته گستردهتر شد، و به آناطولي و شامات نيز رسيد و مناظر شام او را بسيار مجذوب خود كرد. در يكي از سفرها از دمشق به حلب رفت، ودر آنجا با ملك ظاهر پسر صلاحالدين ايوبي مرعوف ملاقات كرد. ملك ظاهر كه محبت شديدي نسبت به صوفيان و دانشمندان داشت، مجذوب سهروردي حكيم جوان شد و از وي خواست كه در دربار وي در حلب ماندگار شود. سهروردي كه عشق شديد نسبت به مناظر آن ديار داشت، شادمانه پيشنهاد ملك ظاهر را پذيرفت و در دربار او ماند. ولي سخن گفتن بيپرده و بياحتياط بودن وي در بيان معتقدات باطني در برابر هرگونه از مستعمان، و زيركي و هوشمندي فراوان وي كه سبب آن ميشد كه باهركس از در محاجه درآيدت بر وي پيروز شود، و استاد وي در فلسفه و تصوف هردو، از عواملي بود كه دشمنان فراواني، بالخاصه از ميان علماي قشري براي سهروردي فراهم آورد. عاقبت به دستاويز آنكه وي سخناني برخلاف اصول دين ميگويد، از ملك ظاهر خواستند كه او را به قتل برساند، و چون وي از اجابت خواسته ايشان خودداري كرد، آن گروه از فقيهان شهر از خود صلاحالدين دادخواهي كردند. صلاحالدين تازه سوريه را از دست صليبيان بيرون آورده بود، و براي حفظ اعتبار خود به تأييد علماي دين احتياج داشت، به همين جهت ناچار به درخواست ايشان تسليم شد. به اين ترتيب ملك ظاهر تحت فشار قرار گرفت و ناگزير سهروردي را در سال 587 به زندان افكند كه همانجا از دنيا رفت، گو اينكه علت مستقيم وفات وي معلوم نيست. به اين ترتيب شيخ اشراق در جواني، 38 سالگي، به همان سرنوشتي دچار شد كه سلف صوفي مشهور وي، حلاج، كه وي در جواني مجذوب او شده و بسياري از اقوال او را در آثار خود آورده است، و به آن دچار شده بود. سهروردي، با وجود كمي عمر، حدود پنجاه كتاب به فارسي و عربي نوشته كه بيشتر آنها به دست ما رسيده است. نوشتههاي وي سبك جذابي دارد و از لحاظ ادبي ارجمند است، و آنچه به فارسي است از شاهكارهاي نثر اين زبان به شمار ميرود كه بعدها سرمشق نثرنويسي داستاني و فلسفي شده است. RE: سهروردی و اشراقیان - شهاب - 2022-07-07 منابع حكمت اشراق منابعي كه سهروردي از آنها عناصري را بيرون آورد و از تركيب آنها حكمت اشراقي خويش را تركيب كرد، مقدم بر همه، آثار صوفيه و مخصوصاً نوشتههاي حلاج و غزالي است منبع ديگر، فلسفه مشائي اسلامي و بالخاصه فلسفه ابنسيناست، كه سهروردي بعضاً آن را مورد انتقاد قرار داده، ولي آن را براي فهم مباني اشراق ضروري دانسته است. از منابع پيش از اسلام، از مكتبهاي فيثاغورثي و افلاطوني و نيز هرمسي به آن صورت كه در اسكندريه وجود داشت، و بعدها توسط صائبين حران محفوظ ماند و انتشار يافت كه آثار هرمسي را همچون كتاب آسماني خود تصور ميكردند، كمال استفاده را كرده است. در ماوراي اين منابع يوناني و «مديترانهاي»، سهروردي به حكمت ايرانيان قديم توجه كرد كه خود درصدد زنده كردن آنها بود و حكماي ايشان را وارث مستقيم حكمتي ميدانست كه به وحي به ادريس نبي يا اخنوخ ( به عبري انوخ) پيغمبر پيش از طوفان نازل شده، و دانشمندان مسلمان او را با هرمس يكي ميشمردند. در توجه به مذهب زردشتي، سهروردي بيشتر به جنبه رمزي نور و ظلمت و فرشتهشناسي نظر داشته و بسياري از اصطلاحات خود را از همانجا گرفته است. ولي سهروردي به خوبي نشان داده است كه ثنوي و دوگانه پرست نبوده و غرضش آن نبوده است كه از تعليمات ظاهري زردشتيان پيروي كند. بلكه خود را با گروهي از حكماي ايران يكي ميدانست كه اعتقادي باطني مبتني بر وحدت مبدأ الهي داشتند كه به عنوان سنتي نهايي و سري در مذهب زردشتي وجود داشته است. چنانكه خود وي نوشته است: در ميان ايرانيان قديم گروهي از مردمان بودند كه به حق رهبري ميكردند و حق آنان را در راه راست رهبري ميكرد، و اين حكماي باستاني به كساني كه خود را مغان ميناميدند شباهت نداشتند. حكمت متعالي و اشراقي آنان را كه حالات و تجربيات روحاني افلاطون و اسلاف وي نيز گواه بر آن بوده است، ما دوباره در كتاب خود، حكمه الاشراق، زنده كردهايم. با وجود اين نبايد چندان پنداشت كه سهروردي با بهره برداري از اين همه منابع مختلف نوعي مكتب التقاطي تأسيس كرده است. بلكه وي خود را كسي ميداند كه آنچه را كه الحكمه اللدنيه و الحكمه العتيقه ناميده از نو حالت وحدتي بخشيده است. وي چنان معتقد بود كه اين حكمت كلي و جاوداني است كه به صورتهاي مختلف در ميان هنديان و ايرانيان و بابليان و مصريان و نيز در ميان يونانيان تا زمان ارسطو وجود داشته است. تصوري كه سهروردي از تاريخ فلسفه داشته خود نيز جالب توجه فراوان است، چه جنبه اساسي حكمت اشراق را نشان ميدهد. بنابر نظر سهروردي و بعضي از نويسندگان قرون وسطايي ديگر، حكمت يا حكمت الهي از جانب خداوند و از طريق وحي به ادريس پيغمبر ياهرمس رسيده، و ادريس را در سراسر قرون وسطي در شرق و در بعضي از مكتبهاي غرب مؤسس فلسفه وعلوم ميشمردند. حكمت پس از آن به دو شاخه منقسم شد كه يكي از آنها به ايران آمد و ديگري به مصر رفت. از آنجا به يونان رفت و سپس وارد تمدن اسلامي شد. سهروردي مهمترين سلف بلاواسطه خود را در جهان اسلامي فلاسفه معروف نميدانست بلكه نخستين صوفيان ميدانست. در يكي از نوشتههاي خود از رويايي حكايت ميكند كه در آن با مولف كتاب اثولوجياي ارسطو- كه وي آن را از ارسطو ميدانست و در واقع از فلوطين است- روبهرو شده و از او پرسيده كه آيا مشائياني چون فارابي و ابنسينا را ميتوان فيلسوف واقعي در اسلام دانست يا نه. ارسطو در جواب وي گفته است كه «يك در هزار هم چنين نيست. بلكه حكماي واقعي بسطامي و تستري صوفي بودهاند.» نظر سهروردي را درباره انتقال اين حكمت كلي جهاني به وسيله سلسله حكماي باستاني- كه بعضي از ايشان حكيمان و پادشاهان داستاني ايران بودهاند- ميتوان به صورت ذيل خلاصه كرد: هرمس
آگاثدمون (شيث) -------------------------------------------------------------------------------------------------------- اسقلييوس شاهكاهنان ايراني فيثاغورس كيومرث انباذقلس فريدون افلاطون (و نوافلاطونيان) كيخسرو ذوالتون مصري ابويزيد بسطامي ابوسهل تستري منصور حلاج ابوالحسن خرقاني -------------------------------------------------------------------------------------------------------- سهروردي چنانكه مشاهده ميشود، شيخ اشراق خود را همچون نقطه كانوني ميدانسته است كه دو ميراث حكمتي كه از شاخه واحد نخستين پيدا شده بود دوباره در آن نقطه به هم رسيده و يكي شده است. انديشة وي آن بود كه حكمت زردشت و افلاطون را با يكديگر تركيب كند، همانگونه كه گميستوس پلثون، سه قرن بعد، به چنين كوششي در تمدن مجاور روم شرقي برخاست، گواينكه تأثير و اهميت اين دو مرد كاملاً با يكديگر متفاوت بوده است. RE: سهروردی و اشراقیان - شهاب - 2022-07-07 معني اشراق سهروردي خود نيز تعريف مشابهي براي حكمت اشراقي دارد كه چنين است: گرچه پيش از تأليف اين كتاب رسالههاي مختصري در فلسفة ارسطو تأليف كردهام، اين كتاب با آنها تفاوت دارد و براي خود داراي روش خاصي است. همه مواد آن از راه تفكر و استدلال فراهم نشده، بلكه كشف و شهور ذهني و تأمل و اعمال زاهدانه سهم بزرگي در آن داشتهاند. از آنجا كه اقوال ما از طريق استدلال عقلي به دست نيامده، بلكه از بينش دروني و تأمل و مشاهده نتيجه شده، شك و وسوسه شكاكان نميتواند آنها را باطل كند. هركس كه مسالك راه حقيقت است، در اين راه يار و مددگار من است. روش كار استاد فلسفه و امام حكمت يعني افلاطون الهي نيز چنين بود، و حكيماني كه از لحاظ زمان بر افلاطون پيشي داشتند، مانند هرمس پدر فلسفه، هم بر اين راه ميرفتهاند. از آنجا كه حكيمان گذشته به علت ناداني توده مردم گفتههاي خود را به صورت رمزي بيان ميكردند، ردهايي كه بر ايشان نوشته شده همه به صورت ظاهر گفتههاي ايشان مربوط ميشود نه به غرض واقعي ايشان. و حكمت اشراقي، كه پايه و بنيان آن دو اصل نور و ظلمت است به آن صورت كه توسط حكماي ايران، همچون جاماسب و فرشاد شور و بزرگمهر، بيان شده، در ميان همين رموز سري و نهايي قرار گرفته است. RE: سهروردی و اشراقیان - شهاب - 2022-07-07 طبقات دانايان از كلمات سهروردي كه ذكر شد معلوم ميشود كه حكمت اشراقي بر استدلال و كشف و شهود هر دو تكيه دارد، كه يكي از پرورش نيروهاي عقلي حاصل ميشود و ديگري از صفات نفس. سهروردي، بنابرآنكه يكي از اين دو ملكه يا هردوتاي آنها رشد كرده باشد، كساني را كه در جستجوي معرفت هستند به چهار طبقه تقسيم ميكند: 1.آنان كه تازه نسبت به معرفت احساس عطش كرده و به راه جستجوي آن گام نهادهاند. 2.آنان كه به معرفت صوري واصل شده و در فلسفه استدلالي به كمال رسيدهاند، ولي از عرفان بيگانهاند. سهروردي، فارابي و ابنسينا را از اين دسته ميشمارد. 3.آنان كه اصلاً به صورتهاي استدلالي معرفت بيتوجهي نداشته، بلكه مانند حلاج و بسطامي و تستري به تصفيه نفس پرداختهاند، و به كشف و شهود و روشني دروني رسيدهاند. 4.آنان كه هم در فلسفه استدلالي به كمال رسيده و هم به اشراق يا عرفان دست يافتهاند. وي افراد اين گروه را حكيم متأله ميخواند، و فيثاغورس و افلاطون، و در جهان اسلامي، شخص خودش را از آنان ميشمارد. بالاي اين چهار گروه، سلسله آسماني يا موجودات روحاني عالم غيب قرار ميگيرد كه سردسته ايشان قطب يا امام است، كه هريك از افراد سلسفه مراتب روحاني به عنوان نمايندهاي از طرف او عمل ميكند. اين موجودات روحاني به نوبه خود اسبابي هستند كه به وسيله آنها نفوس بشري اشراق ميشوند و در آخر كار با قطب اتحاد پيدا ميكنند. RE: سهروردی و اشراقیان - شهاب - 2022-07-07 تمثيل و رمز جغرافيايي پيش از آنكه به تحليل عناصر گوناگون حكمت اشراقي بپردازيم كه از ازدواج عقل و شهود حاصل آمده است، بايد درباره خود اصطلاح اشراق و تمثيل و رمز جغرافيايي وابسته به آن چند كلمه بگوييم. همانگونه كه در فصل اول ديديم، اين اصطلاح در زبان عربي هم به كلمه مشرق ارتباط دارد و هم به كلمه نور و نوراني شدن، و سهروردي بر پايه همين معني مضاعف كلمه اشراق و رمز و تمثيل مندرج در آن است كه تشريح توصيفي جهان خويش را بنا نهاده است و اين همان كاري است كه ابنسينا با دقت كمتري پيش از وي به آن برخاسته بود. جغرافياي عرفاني كه اعتقاد اشراقي بر آن بنا شده، و بعد افقي و عرضي ميان شرق و غرب را به بعد عمودي و طولي تبديل ميكند، به اين معني است كه در اين حكمت مشرق به معني جهان نور محض يا جهان فرشتگان مقرب است، كه از هر ماده يا تاريكي نهي و بنابراين در برابر ديدگان موجودات فناپذير نامرئي است؛ غرض از مغرب جهان تاريكي يا ماده است؛ و مغرب وسطي افلاك مرئي و آنجاست كه نور يا ظلمت به هم آميخته است. به اين ترتيب امتداد عرضي و افقي از مشرق به مغرب حالت طولي و قائم پيدا ميكند، به اين معني كه مغرب وجود ارضي ميشود كه در آن غلبه يا ماده است، مغرب وسطي افلاك نجومي است، و مشرق واقعي برتر و بالاتر از آسمان مرئي و بنابراين از چشم مردم فناپذير مستور است. بنابراين مرز ميان «مشرق» و «مغرب»، مانند فلسفه ارسطويي، فلك قمر نخواهد بود، بلكه فلك ثوابت يا محرك اول است. افلاكي كه مورد مطالعه منجمان است، جزئي از مغرب است كه البته جزء پاكتر و بنابر آن نزديكتر به عالم انوار است. در اينجا هنوز ماده وجود دارد و درنتيجه كمالي كه تنها به جواهر ملكوتي خالص متعلق است ديده نميشود. علاوه بر اين، در حكمت اشراق تمايز مشخصي ميان نواحي زير فلك قلمرو آسمانها، به آن صورت كه در دستگاه ارسطويي وجود داشت، وجود ندارد. بنابراين، زبان سهروردي را در هرجا كه از مشرق و مغرب يا از خورشيد طلوع كننده و غروب كننده سخن ميگويد، بايد بر اين زمينه از جغرافيايي جهان فهم كنيم و در همين زمينه است كه بيشتر حوادث داستانهاي تمثيلي وي، مخصوصاً داستان غربت غريبه كه در آن هبوط آدمي در جهان ماده با رمز غربت و تبعيد در مغرب بيان شده، صورت ميگيرد. در آن كتاب اين هبوط و سقوط را به صورت افتادن بشر به چاهي در شهر قبروان تعبير كرده است، و چنانكه ميدانيم اين شهر در اقصا نقطه مغرب جهان اسلامي بوده است، جايگاه اصلي وي، كه از آنجا به راه افتاده آرزومند است كه بار ديگر به آن بازگردد، يمن است كه از لحاظ لغوي به معني جايي است كه «در طرف راست» واقع شده و رمز شرق انوار است كه نفس، پيش از جدا شدن از آنجا و سقوط به جهان ماده، همچون جوهري ملكوتي و فرشتهاي در آن منزل داشته است RE: سهروردی و اشراقیان - شهاب - 2022-07-07 انتقاد از فلسفه مشائي در نظر سهروردي، لااقل مطابق معناي متعارفي كلمات خود او، تنها ماهيت شيء است كه واقعيت دارد و اصيل است، و وجود نقش فرعي يك عرض را دارد كه به ماهيت اضافه ميشود. اين طرز تصور كه اصالت ماهيت نام دارد، با آنكه بعدها مورد قبول ميرداماد واقع شد، به سختي در معرض انتقاد ملاصدرا قرار گرفت كه همه حكمت اشراق را بر پايه اصالت وجود تفسير كرد، و الهيات اصالت وجودي را جانشين الهيات اصالت ماهيتي سهروردي ساخت. انتقاد ديگر سهروردي بر ارسطو اين است كه عالم مثل افلاطوني استاد خود را انكار كرد و به اين ترتيب اشياء را از واجد بودن واقعيتي در درجه عاليتري از وجود محروم ساخته است. در نظر سهروردي و باقي اشراقيان، جهان عبارت است از درجاتي از نور و ظلمت كه درواقع فقدان نور است. و اجسام، تا انجا كه به جنبه مادي آنها مربوط ميشود، چيزي جز ظلمت يا حجابي نيست كه مانع نفوذ نور در آنها ميشود. «صورت»افلاطوني را سهروردي همان فرشتهاي ميداند كه «رقيب» است و هرچيز را حفظ ميكند، و نوري است كه در هر جسمي مندرج است و به نيروي آن، جسم قابليت وجود پيدا ميكند. سهروردي اصولاً توجه به آن داشت كه مبدأ ملكوتي نفس را اثبات كند، و اينكه در حالت كنوني خود گرفتار و بدبخت است، و ميخواست راهي پيدا كند كه نفس بتواند از آن راه از زندان زميني يا از «تبعيدگاه غربي» خود بگريزد و بار ديگر به منزلگاه اصلي خود بازگردد، چه تنها در آن جاست كه سعادت و آرامش را باز خواهد يافت. در آخر كار بايد از انتقادي كه سهروردي او از دو نظريه راجع به رؤيت رايج در قرون وسطي كرده است سخن گفته شود. پيروان ارسطو عموماً بر اين نظريه بودند كه در رؤيت، نوري كه از جسم ميتابد به مردمك چشم ميخورد، و از آنجا به حس مشترك منتقل ميشود و بالاخره به نفس ميرسد كه به اين ترتيب شيء را ميبيند. ولي رياضيدانان نظر مخالفي داشتند، و چنين ميگفتند كه در عمل رؤيت مخروط نوري از چشم صادر ميشود كه رأس آن در چشم است و قاعده آن بر شيئي كه بايد رؤيت شود. سهروردي با رد كردن اين هر دو نظريه عمل فيزيكي رؤيت را به اشراق، كه همه انواع معرفت از آن بهرهمند ميشوند، ارتباط داده است. هركس تنها شيئي را ميتواند ببيند كه روشن است. در چنين حالتي نفس شخص ناظر، آن شيء را احاطه ميكند و با نور آن روشن ميشود. همين عمل روشن شدن و اشراق است كه به نام «رؤيت» ناميده ميشود. بدانسان كه حتي رؤيت فيزيكي هم در رنگ اشراقي معرفت شريك است. RE: سهروردی و اشراقیان - شهاب - 2022-07-07 نورالانوار و مباحث وجود بنابر نظر سهروردي، واقعيتهاي مختلف چيزهايي جز نور نيستند كه از لحاظ شدت و ضعف با يكديگر تفاوت دارند. واقعيت نيازمند به تعريف نيست، چه قاعده آن است كه پيوسته امر تاريك را با امر روشني تعريف كنند، پيداست كه هيچ چيز از نور آشكارتر و روشنتر نيست، بنابراين آن را با هيچ چيز ديگري نميتوان تعريف كرد. حقيقت اين است كه همه چيزها به وسيله نور آشكار ميشود و بايستي به وسيله آن تعريف شود. نور محض، كه سهروردي نورالانوار ناميده، حقيقت الهي است كه روشني آن، به علت شدت نورانيت، كوركننده است. نور اعلي منبع هر وجود است. چه جهان در همه درجات واقعيت خود چيزي جز درجات مختلف نور و ظلمت نيست. كلمات خود سهروردي در اين باره چنين است: ذات نخستين نور مطلق، يعني خدا، پيوسته نورافشاني (اشراق) ميكند، و از همين راه متجلي ميشود، و همه چيزها را به وجود ميآورد، و با اشعه خود به آنها حيات ميبخشد هرچيز در اين جهان منشعب از نور ذات او است، و هر زيبايي و هر كمال موهبتي از رحمت او است، و رستگاري عبارت از وصول كامل به اين روشني است. بنابراين، مرتبه وجودي همه موجودات بسته به درجه قرب آنها به نور اعلي و درجه اشراق و روشن شدن آنهاست. سهروردي به چند راه اشاره ميكند كه بنابر آنها قلمروهاي مختلف جهان از يكديگر تمايز پيدا ميكنند. مثلاً ممكن است كسي به همه چيزها از اين لحاظ نگاه كند كه نور است يا ظلمت. و اگر نور باشد، آيا اين نورانيت از خود آنهاست كه در اين صورت نور مجرد نام دارد، يا نوراني شدن آنها از منبع ديگري است كه در اين صورت نور عرضي ناميده ميشود. به همين ترتيب ظلمت نيز يا وابسته به خود گوهر است كه در اين صورت غسق ناميده ميشود، يا از چيزي ديگر است كه هيئت نام دارد. سهروردي همچنين تقسيم ديگري از موجودات ميكند كه به درجه ادراك و آگاهي آنها بستگي دارد. يك موجود يا از وجود، آگاه است يا از آن غافل است. اگر آگاه است، يا اين آگاهي از خود اوست، چنانكه نور اعلي و فرشتگان و نفس بشري و ربالنوعها چنينند، يا براي آگاه شدن به چيز ديگري نيازمند است، مانند ستارگان و آتش؛ به همين ترتيب اگر موجودي از خود غافل است، يا وجود آن از خود او است و عين تاريكي است، مانند همه اجسام طبيعي، و يا وجود آن بسته به چيزي جز خود او است، مانند رنگها و بوها. به اين ترتيب است كه مراحل مختلف سلسله مراتب موجودات با يكديگر اختلاف پيدا ميكنند. درنتيجه، ملاك براي تفاوت درجه موجودات نوري است كه هريك دارد، و اين نور همان معرفت و آگاهي است. به اين ترتيب جهان از نور اعلي پديدار ميشود، بيآنكه يك پيوستگي «مادي» و «جوهري» ميان آن دو وجود داشته باشد. علاوه بر اين، نورالانوار در هريك از قلمروها خليفه يا تمثيل و رمز مستقيمي از خود دارد، مانند خورشيد در آسمان، آتش در ميان عناصر، و نور اسفهبري در نفس آدمي، بدان صورت كه در هرجا نشانهاي از او ديده ميشود و همه چيز بر حضور او گواهي ميدهد. |